اين وقايع نگار هم باز سركارش حاضر نشده . منشي هم كه مشغولِ لاس زدن است . دوباره بايد خودمان صورت جلسه را بنويسيم …وزير اقتصاد : آقا وضعِ مردم خيلي خراب است . ديشت در بولتنِ سي ان ان خواندم كه چند خانواده ازنمكيِ محل نان خشكه خريده اند تا از گرسنگي نميرند . وزيركشاورزي : روستائي ها به جايِ هروئين و ترياك اكنون كريستال مصرف مي كنند . فكر نمي كنم امسال بتوانيم خودكفائي گندم را حتا به قيمتِ ناياب شدنِ پياز به دست بياوريم . وزيرنفت : آقا خودكفائي گندم چيست ؟ نفتِ چاه هايِ تگزاس را فروخته ايم تا هزينه يِ دخالت در بوسني هرزگوين ، افغانستان ، لبنان و عراق را تهيه كنيم . وزير بازرگاني : اين كه چيزي نيست . آقازاده گانِ محترم كه همگي نورچشمانِ خودمان و خودي هستند اگر موضوعِ قاچاق و دلالي نباشد خرجِ والده يِ آقا مصطفي را هم نمي توانند به دهند ، چه رسد به ده ها معشوقه يِ تاق و جفت و نياز مبرم به سفرهايِ خارجي و ويلاهايِ هاوائي و باهاما ... وزير كشور : آقايان وضع از اين بدتر و خطرناك تر است ، مي ترسم نتوانيم دخالت هايِ خارجي را در امورِ داخلي مان كنترل كنيم . تازه در داخل هم آمارِ جنايات و خودكشي هاي خانوادگي و خودسوزي ها و فحشا و رشوه و بيكاري و بيماري و صدها مفاسد اجتماعي و شخصيتي بيداد مي كند . مهم تر از همه بسياري از خودي ها هم چند ماه است حقوقشان پرداخت نشده ، گوشه و كنار هم تظاهراتِ خياباني و تحصن و اعتصاب داريم . ما داريم بهانه به دستِ دشمن مي دهيم . پس اين وزيرِ خارجه چه مي كند ؟ همه چيز را كه نمي شود تكذيب كرد . وزير خارجه : ما حتما بايد به ساختارِ آينده يِ سازمانِ ملل اعتراض كنيم . همه اش تقصيرِ كوفي عنان است كه اين تروريست ها را به عضويت مي پذيرد . تازه سازمانِ زيبا سازي هم اعتراض كرده است . شبكه هايِ خبري و ماهواره ها و سايت هايِ خارجي را هم كه هرچه پول مي دهيم سير نمي شوند . چقدر در سفارت ها و كنسولگري هامان به جايِ پوستر و كتاب ، دسته هايِ اسكناس هديه به دهيم ؟ آقا من چكار كنم ؟ دشمن دشمن است و هرچه بخواهد مي گويد و مي كند ، مردم بايد هشيار باشند . وزرايِ ارشاد و راديو تلويزيون و بنيادهايِ فرهنگي بايد در برابرِ تهاجمِ فرهنگي جامعه را آگاه كنند ... وزيرتبليغات : ببخشيد ، اين جا دارد حريم ما موردِ تجاوز قرار مي گيرد . حضرات مثل اين كه نمي دانند ما سال هاست در چاپِ انجيل و كتبِ مذهبي ودعا و پوسترهايِ زيبا و برنامه هايِ خر رنگ كنِ تلويزيوني و هزاران مقاله و شعر و تحليل ، در روزنامه هايِ دنيا و به ويژه داخلِ كشور مقامِ اولِ دنيا را كسب مي كنيم . تازه از هزاران فعاليتِ گوناگونِ فرهنگي و تبليغاتيِ ديگر ، در داخل و خارج سخن نمي گويم . شهردارِ پايتخت : نمايشگاهِ سالانه و بين المللي كتاب را چرا نمي گوئيد ؟ امسال هم دشمنان مي خواستند كتاب و نشرياتِ مبتذل و مخربِ خود را بياورند كه ما نپذيرفتيم . آخر مگر مي شود به نشرياتِ پلي بوي غرفه داد ؟ درست است كه بين المللي است ولي بين الملل كمونيستي كه نيست تا از همه جا بيايند . آقا بنده شخصا مراقبت مي كنم . شما نگران نباشيد . سخن گويِ دولت : نيروهايِ انتظامي و امنيتي و دانشكاه و وزارتِ ارشاد و علوم هم هماهنگي مي كنند . وزير امنيتِ ملي : حضرات موضوع را خيلي بزرگ كرده اند . شهر در امن و امان است و اوضاع در كنترل . خلق الله هم كه به ماهي پنجاه هزار برايِ بالايِ 18 سال راضي اند . تازه اگر نيازي باشد ما يك بارِ ديگر هم خود زني مي كنيم ... وزير برنامه و بودجه : البته اگر قرار باشد اين پنجاه هزار را حتا برايِ يك ماه هم بدهيم ، بايد از سنا درخواست كنيم اجازه دهد تا از صندوقِ ذخيره يِ ارزي اين مبلغ را تامين كنيم . سخن گويِ دولت : ما مخالفيم . نيازي هم به اين كار نيست . به شركت هايِ برق و گاز و سازمانِ آب و مخابرات دستور داده ايم از همين ماه شصت هزار به تفكيك و تقسيم رويِ قبض هايِ آب و برق و تلفن و گاز به كِشند . به دفترخانه هايِ اسنادِ رسمي هم بخشنامه شده كه براي هر تصديق امضا صد و برايِ هر سندِ متفرقه دويست و براي اتومبيل و اموالِ منقول سيصد و غير منقول ششصد بابتِ كمك به محرومانِ دربندِ بوركينا پاسو به حسابِ خزانه واريز كنند . وزير آموزش و پرورش : ما هم ده درصد به حقوقِ معلمانمان افزوده ايم . از اين بيشتر چه مي خواهند ؟ خوب است دو در هزارِ تعليماتِ فرهنگي هم به چار در هزار افزايش يابد . وزير مسكن و شهرسازي : ما هم كه زمينِ مجاني مي دهيم و از تعاوني مسكن ها حمايت مي كنيم . كدام كارمند است كه زمين يا خانه اي از ما نگرفته باشد ؟ نماينده يِ بخشِ خصوصي : مگر ما انبوه سازانِ محترم با سرمايه هايِ نجوميِ شخصي واندك كمك ناقابلِ دولتي و وام هايِ بلاعوض چندك ميليارديِ تبصره ايِ كه بانك ها مي دهند ونمي دهند ، صدها برج و شهرك نساخته ايم و با همان اجاره يِ ناچيزي كه مستاجر مي دهد ، به او نمي فروشيم ؟ و ميليارها دلار از سرمايه هايِ عزيزِ خود را – كه با عرقِ جبين و كدِ يمين به دست آورده ايم - در راه رفاه جامعه و خانه دار شدنِ مردم هزينه نمي كنيم ؟ ديگر چه بايد بكنيم كه نكرده ايم ؟ معاون رئيس جمهور : آقايان شلوغ نكنيد . همه چيز در كنترل است . موضوعِ جلسه هم انتخابات در عربستان و كويت است ، نه آن چه تا كنون مطرح شد . ما كه هنوز چار سال وقت داريم . بايد مسئله يِ اصلاحات در جهانِ عرب را جدي به گيريم . سياست هايِ 60 سالِ گذشته تروريست پرور و انقلاب ساز بوده است . ما نياز به ثبات در جهان داريم ... اين است كه بايد آزادي و رفاه برايِ همه شعارِ روز باشد . مشاورِ امنيتِ خارجي : در موضوعِ اصلاحات در جهانِ عرب و اسلام ، منافع و خواسته هايِ دوستانِ اروپائي مان را هم در نظر به گيريد . ژنرال هوارد از پنتاگون : اگر آقايانِ سياستمدارها اجازه به دهند عرض مي كنم : ما امروز نياز به يك دولتِ مقتدر در سطح جهاني داريم . پنتاگون به كمكِ سيا اين قدرت را دارد كه در چند ماه موضوع را حل كند و ثباتِ جهاني و داخلي را تامين نمايد . رئيس سيا : من كه به آقايِ رئيس جمهور عرض كردم ، بايد دوباره مك فارلين را با چند جلد انجيلِ امضا شده به واتيكان بفرستيم ، تا در جماهيرِ فروريخته يِ شوروي با پاپ بندِ كتِ صد وشصتم ملاقات كند و لزوم اصلاحات در اساس نامه يِ آشپزي را برايِ ايشان توضيح دهد ... در عينِ حال ما آماده ايم كه هم اكنون عراق را تخليه كنيم و اجرايِ ثبات در خاورميانه را تا پيش از پايانِ دوره يِ رئيس جمهورِ محترم تمام كنيم . ما با پنتاگون هماهنگ هستيم ، گرچه ژنرال ها هميشه عجولند ... مشاور امنيتِ داخلي : در موضوعِ اصلاحات در خاورميانه و جهانِ اسلام بايد نظرِ شركت كنندگانِ در جلسه را به اولين نماز جمعه كه به امامتِ يك زن در آمريكا برگزار شد جلب كنم . خانمِ رايس هم در مصاحبه هايِ اخيرشان به موضوعِ دين و جمعيت هايِ مسلمانِ ساكنِ آمريكا پرداخته اند . لازم است به مبارزه يِ فرهنگي و شركت در مجامعِ حقوق بشري و فشار به دولت هايِ خودكامه از طريق به رسميت شناختنِ آن ها و اعتراض در نهادهايِ مدني و مجامعِ داخلي آن كشورها اهميتِ بيشتري به دهيم . در اين رابطه دانشگاه هايِ كاليفرنيا و ايالت هايِ ديگر هم طرح هايي دارند و با موضوع هماهنگ هستند .
منشيِ خودم-كه از لاس زدن با تلفن فارغ شده بود- مسئله را جمع بندي كرد : موضوعِ افغانستان و به ويژه پيروزي در عراق ، باضافه يِ متحدينِ عربِ ما در منطقه ، بسياري از نيازها و اهدافِ پيشين را ملغي و بي اثر ساخته است . ديگر نيازي به بسياري از ماجراجوئي ها نداريم ...
( ما خودمان هم اكنون مي بينيم اين دلقكان خيلي شلوغ كرده اند ، ناچاريم يك توپ و تشري سرشان بزنيم تا خفه شوند . حالمان گرفته شد . ) - خفه شويد ... سكوت . سكوت و سكوت . ( نگفتم ؟ اين احمق ها باور كرده اند كه كسي هستند . ) شما اگر در مغولستانِ خارجي دولت تعيين مي كنيد ، يا ساندويچ فروشِ محله يِ هارلم را در بربرستانِ داخلي به پادشاهي برمي داريد ، يا ... پيش من كه ديگر خفه شويد . ( ديديد چه راحت خفه خون گرفتند ؟ ) - بايد همين فردا به تمامِ سخن گويان و تريبون هايِ رسمي و غيرِ رسمي و داخلي و خارجي و تمامي خودي ها و مزدورانِ پاره وقت و تمام وقت دستورِ اكيد بدهيم كه انتقاد و اعتراض نسبت به وضعِ موجودِ داخلي و خارجيِ امريكا را جدي بگيرند و همه يك صدا نهضتِ " با مردم و همراهِ مردم و برايِ مردم " را آغاز كنيم . ( از فردا خواهيد ديد كه تمامِ كشور يك پارچه به اين دعوت به پيوندند و همه جا ازفسادِ موجود و تضييعِ حقوقِ مردم و فقدانِ آزادي و گراني و بيكاري و فحشا و ديگر نابساماني هايِ اجتماعي و ذهني و شخصيتيِ امريكائيان و به ويژه دولت و دولتيان مي گويند . ) - بايد خودمان سرمشقِ انتقاد و مبارزه در راهِ آزادي باشيم . ديگران غلط مي كنند كه اين جور واژه ها را به زبان بياورند . مگر ما دستِ بزيم كه ديگران انتقاد كنند ؟
( همين الان وقايع نويس رسيد و ما را راحت كرد . برويم به حالمان برسيم . ) دشمن . آي دشمن ، دشمن ، دشمن . بيدار باشيد كه دشمن مدام توطئه مي كند . نمي گذارد ما كاري بكنيم . مرگ بردشمن . آي دشمن دشمن . دشمن مي فروشيم ، همه جور دشمن ، فله و بسته بندي شده ... سفارشِ دشمن مي پذيريم ، به ويژه برايِ مصارفِ داخلي ... آي دشمن دشمن دشمن ...
والتمام ...
# posted by محمدرضا زجاجی @ ۲:۱۵ بعدازظهر 0 comments
دولت ها جز به منظور و در مسير از بين بردن خويش و ايجاد آگاهي و اخلاقِ خودگردانيِ عمومي در آحاد مردم ، مشروعيت حضور ندارند و جامعه يِ برتر انساني ، مجموعه ي آگاه و شادكام و خودگرداني است كه بي نياز از هر پاداش و مجازاتي، بينِ كاميابي خود و ديگران جمع كرده و آگاهانه و فطرتا، به نيكي ها وفادار و پاي بند باشد .
ناداني تنها و بزرگ ترين ميراثِ گذشته گاني است که همواره خود را روايتِ منحصر هستي مي شمردند .
" دانائي " زيستن در نشئه ي وصف ناپذيري است که غرور بودن و آفريدن و " بي نيازي " را مي آموزد و هر آن چه « رنج » را به هيچ مي شمرد .
آن كه از حجاب در نگذشته زيبايي را نشناخته است .
درود بر هنگامه اي كه پرده ها فرو افتند . رنگ و بوي زشتي را ، چگونه روي
به گردانيم ؟
بزرگي را كه مي گفت : « درد انسان متعالي ، تنهايي
و عشق است » گفتم : آن كه در عشق ناتوان باشد ، محكوم و بايسته ي
تنهايي است .
عشق ورزيدن ، آزادي ِ دو تن در خواستن و دوست
داشتنِ يكديگر ، نخستين اصلِ شاد زيستن است و زندگي هيچ اصالتي- جز
خويش- را بر نمي تابد .
بت پرستيدن و بت شكستن و بت ساختن و بت شدن و خود
شكستن ، تمام « بت » است و بت سازي ... چه آسوده و زيباست آن كه آفرينش را
، چنان كه هست مي بيند و در مي يابد و چندان تواناست كه از هر بتي بي نياز
است . تنها انسان ناتوان ، توانايي را بتِ خويش مي سازد . انسانِ
توانا كمبودي نمي بيند و نمي شناسد . او هر چه را بخواهد به دست مي آورد و
بر هرچه بينديشد تواناست و نيازي به تكيه گاه ندارد . تنها پيران و
بيمارانِ ناتوان هستند كه به ديوارها تكيه مي كنند .
آرزو ، اميد و آينده ، واژه گانِ مجعولِ ناتواني است
. هنگامي كه ناكاميِ خويش را ، فردايي مي سازيم ، هم امروز را نهاده ايم .
اگر درلحظه زندگي كنيم ، چيزي را فرو نگذاشته و همواره خواهيم زيست .
آن چه به شمار مي آيد تنها حال است و تاريخ
ابزار و دانشِ مورخ - و نه ظرفِ زندگي- است . « زندگي » ظــرفِ اكنون است
، و آينده وجود ندارد . آن چه قابلِ لمس و شهود است ، لحظه هايند و اكنون
نه گذشته و نه فردا .
هنگامي كه پرده ها هم چنان فرو افتاده و ديده ها بسته
است ، چشمان و زبان هاي گشاده ، كدامين نگاه و مخاطب را خواهند يافت ؟
خفته گان و مرده گان ازجنسِ سخن نيستند .
آن كه به انتظارِ نيكي منفعل مي نشيند ، تنها -
آن را - انكار مي كند . درحالي كه كمالِ مطلوب ، انكار نيكي و جست و جوي
ِزيبايي است . انكار همواره راهي به جست و جو و تصديق رها ساختنِ موضوع
و چشم بستن برحقيقت است . آدمي چيزي را باور مي كند كه از اثباتِ آن نا
توان باشد . آگاهي و فهم ، از مقوله ي تفسير و تبيين و تحليل است و با
واژه و انديشه سر و كار دارد . اما باور ازمقوله ي تقليد و پذيرش
و ناداني است .
سخن گفتن از روشنايي درتاريكي و سياهيِ شب ، گام زدن
درخواب است و چيزي از جنسِ كابوس .
حقيقت از جنسِ فهم و شناخت و از بيان و واژه بي نياز
است . آن حقيقتي كه نيازمند توضيح و اثبات و توجيه باشد ، چيزي ازجنسِ
تاريكي به همراه دارد و همواره مكرانديش و توجيه گر ، باقي خواهد ماند .
انسان تنها حقيقتِ موجود و تنها تحليل گر هستي است و اگر روزي آزاد زيسته
و آزادي را شناخته است ، دوباره نيز آزاد خواهد زيست و آزاد خواهد بود
. ( حتا اگر ناچار شود دوباره به جنگل باز گردد ) .
کسي که نتواند انسان و خِرد را باور کند ، شايسته ي زندگي – به ويژه در فردا و فرداها – نخواهد بود .
هنگامي كه پرده ها فرو افتند ، به ناگاه درخواهيم
يافت كه تمام در بندِ شكل و پوسته بوده ايم ، نه مغز و محتوا .
با همان شتابي كه روز بر شب چيره مي شود ، به ناگاه
درخواهيم يافت كه « هيچ » نبوده ايم ، غَره به تاريكي و نعره زنان در سياهي
.
عارفان و صوفيانِ ما ، بيش از آن كه بيان كننده ي رمز
گون حقيقت باشند ، خود حجابِ آن بوده اند .
بندگي و زنجيري كه ناداني بر دست و پايِ انسان مي
گذارد ، در همان حالي كه به سستي پوسيده ترين نخ ها ست ، ستبرترين و محكم
ترين و ديرپاترين زنجيرهاي پولادين را ، برشخصيتِِ « انسان » استوار مي
سازد و جز به بهاي نيستي و مرگ گسسته نمي شود و بر نمي خيزد .
اگر به معناي واژه ها - در امروزِ جامعه - نگاهي با
تأمل داشته باشيم ، به خوبي و به زودي در خواهيم يافت كه چه تحولي در حالِ
وقوع است . هر كسي كه اهل تأمل و دقت و قادر به تحليل باشد ، به خوبي تهي
شدنِ واژگانِ فارسي را ، از معنايِ معهود و مرسوم و منظورِ خويش- در اكنونِ
جامعه - در خواهد يافت و به پوچي الفاظي كه بام تا شام ، موردِ استفاده ي«
خاص » و « عام » است ، خواهد خنديد .
آن چه از آسمان مي آيد زميني است و هر زميني ،
حاصلِ خويش را بَر مي دهد . خوشا سرزمين هاي سر سبز ، بارور و شكوفا . خوشا
بي كراني ها ، بزرگي ها و بلنداي نگاهِ فرزانه گان و خوشا « انسان » و
زندگي زميني او .
آدميان چگونه مي توانند راجع به چيزي كه هرگز نديده ،
لمس نكرده و آن را نشناخته اند ، اين گونه با قطع و يقين سخن به گويند ؟
انگار قلويِ ايشان است و خود زادنش را گواه بوده اند . تنها احمقان و
ناآگاهان مي توانند - با چنان قطعيتي- سخن به گويند .
فيلسوفان و متكلمانِ ايراني ، هنگامي كه پرده هاي
آويخته را ديده اند ، در رسيدن و دريدنِ آن ها كوشش كرده اند و به هنگام -
نيز- برآشفته از غوغاي عوام و نادرستي ها ، روي پوشيده اند . خوشا آن كه
كلامي از ايشان شنيده باشد . اما چه بسياري از آن ها كه در همان گام هاي
نخست و ميانه ، كوري و ناتواني خويش را ، در زنگار كلماتِ فريبنده نهفته اند
و همواره ناداني خود را ، در هياهوي پيروان و دشنه هاي تعصب ، پنهان ساخته
اند . كوچكي هم ايشان بود كه انسان را ، به « رَحم » برانگيخت .
در شگفتم از آن كه : چگونه اهلِ سخن از خداي خويش
مي خواهند ، تا آبرويِ ايشان را حفظ كند ؟ و مردمان نيز ، براين دعا آمين
مي گويند . آيا لحظه اي نمي انديشند كه اين دعا ، بهترين گواه بر
دو شخصيتي بودن ايشان ، پليدي باطن و فريبنده گي ظاهر و درخواست شركتِ
خداوند در مكر و ظاهر آرايي و عدم افشاي زشتي هاي دروني و شخصيتي ايشان
است ؟
زيستن با دو شخصيت ـ يا چند تا ؟ـ تنها بايسته ي آدمك
هاي كوچك و زبون - يا مستأصل- است .
آدمك ها زشتي و پليدي را حيواني مي پندارند و نيكي
را روح خدا در كالبدِ آدمي مي نامند . اما من هيچ حيواني را نيافته
ام كه بتواند چيزي را ، در خويش بيآرايد و پنهان سازد و اين تنها آدميانند
كه از روح خدا كمك مي گيرند ، تا زشتي و عفونتِ خويش را پنهان
سازند .
حيوان با « غرايزِ » خويش مي زِيد ، اما آدمك ها از «
غرايزِ » خود شرم دارند و همواره آن ها را ، در لايه هايي از نيرنگ و ريا
مي آرايند . گويا از زيستنِ خويش شرمگين و پشيمانند...
زندگي با « غريزه » گناهي است نابخشودني بر « انسان »
و چنين آدمياني ، بايد كه برخويشتن به گريند ...
گيتي را زندان دانستن- يا زندان ساختن - بايسته ي مرگ
انديشانِ شب روي است كه از زندگي و
انسان انتقام مي طلبند . و چه خوش فرموده است :
اما اين كه او از ساخته هاي خويش انتقام مي گيرد ، گناهي به ضدِ « خوش
ذوقي » است .
(نيچه)
مي گويند :
" خداوند بهترينِ مكر كنندگان است " اما قادرِ مطلق را ، چه نيازي
به مكر است ؟ و مگر اراده يِ او را عينِ فعل نمي دانيد ؟ آن كه چون مي گويد
: بشو مي شود ، چگونه دام مي گسترد ؟ آيا هنگامِ آن نرسيده است كه واژه
ها را دوباره معنا كنيم ؟ ؟
ميراثِ گذشته گان ناداني و فريب است . دانايان را در
اين مرزبوم اندك و تنها - يا بر دار - توان ديد .
آن كه بي مستي،ادعاي خدا كند : مست است يا دروغ
گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند ...
ميوه ي "
جاودانه گي "و شناختِ هستي كه انسان را به
جرم خوردن از آن ، گناه كارِ ابدي دانسته و از بهشتِ خويش اخراج مي كنند ،
اكنون در برابر آدمي رخ نموده است ... و خوشا معرفت هاي ربوده شده از
خدايان . خوشا زندگي . خوشا انسان . فراخناي انديشه بر انسان مبارك
باد ...
هيچ حقيقت واحدي جز زندگي زميني انسان وجود ندارد .
منِ انديشه گر ، ضرورتِ فرداست
ستم تباه كننده ي هستي است .
چرا بودن ، در فردا بودن است .
هميشه زيباترين تجربه هاي امروز ، فردا را ساخته اند .
خويشتن را
تقدير فردا بشناسيد تا در امروز
زندگي كنيد .
زندگي كردن در امروز ، درك فرداست .
خود انديشي ، آفريننده گي است .
بخشنده گي ، غرور بودن است .
با خود زيستن ، آموختن بي نيازي و آفريدنِ خويش است
.
انكار و ترديد ، بزرگ ترين آفريننده گي هاست .
خانواده و زناشويي ، يادگار ادوار كودكي و نادانيِ آدميان
پيشين است ولي « عشق » پديده ي آگاهي و شناخت و حاصل دوست داشتن ، خواستن و
شاد بودنِ بالغان و فرهيخته گان است . عشق زندگي مي سازد و بي كراني ها را مي
طلبد ، اما خانواده و زناشويي حاصلي از نفرت ، تجاوز ، اجبار و عادت را در پي
خواهد داشت و كودكاني بيمار و ناتوان را ، به ميراث خواهد گذاشت . در عشق چيزي
از جنون است و در زناشويي معنايي از سكون .
واژه ها تا چه هنگام معناي خويش را بر نخواهند تافت ؟
و كلمات كي پرده خواهند افكند ؟
آن كه نمي تواند در تنهائي با خويش باشد ، محكوم به مرگ
است .
شناختن زيبايي ، اجبار هستي است .
ديشب جنازه ي اندرز را به گورستان مي بردم .
اشتران مي گريستند و گورهايِ منتظر فرياد مي كردند . هنـگامي كـه پوستين
كهنه ي پدران خويش را به خاك مي سپردم ، تنها هم ايشان را ازخانه
ساختن در هجوم سيل و توفان - بر گسل هاي آشكار- سرزنش مي كردم . فردايِ آن
شب ، برادران و خواهرانم با اكثريت قاطع ، به برج سازي در باغچه هاي خانه ي
پدري رأي دادند . اكنون استخوان هاي لهيده ام - از عفونت گنداب ها - تمامي
زندگي هاي نهاده را مي گريد .
تعريف هايِ جـزمـي و ايستـا از « آفرينش » همواره محكوم به
نزديك ترين و قطعي ترين مرگ ها هستند .
انساني كه مرزها را مي شكند ايستايي را بر نمي تابد
و توانِ كشف و شناخت زيبايي را دارد و چنين است كه همواره در حال شدن و
بودن و دريافتن و گذشتن ، هيچ جزم و يقين ابدي را بر نخواهد تافت .
هيچ گاه « آفريدن » به معناي شناختِ « آفرينش » نبوده
است . اما همواره كساني لذت آفريننده گي را مي چشند كه اصالت « زندگي » را
، دريافته باشند .
شناخت زندگي و انسان اجبار و
ضرورتِ زيستن در اكنون است .
كسي كه به بيداد تن مي دهد ، خود زندگي را انكار
كرده است .
شناختن هستي و انسان ، تنها روش ممكن براي زندگيِ
كاميابِ انساني ، اما هرگز الزامِ همگاني نيست .
همواره جعلي ترين و خطرناك ترين تعريف ها از «
آفرينش » و انسان ، جزمي ترينِ آن ها بوده اند و هستند .
كسي كه مي گويد : " اين و نه هيچ چيز ديگر " بزرگ
ترين مانع رشد بوده و نارواترين و فريب آميزترين نگاه ها را - تنها با هدف
حاكميت بر ديگران - ارائه خواهد كرد .
تا انسان و زندگي وجود دارد ، هيچ شناخت و تعريفي از
هستي نمي تواند « كلام آخر » باشد ـ و دقيقا به همين دليل ـ هيچ شناختي نمي
تواند و نبايد ادعاي جاودانگي داشته باشد . اين است كه هر گونه "جزم انديشي
"محكوم به ايستايي و بطلان بوده وآبشخوري جز فريب و سلطه و ناداني ندارد .
براي هميشه بودن ، شايسته تر و گريز ناپذيرتر از
تعريفي سازنده ، ويران گر ، خود انكار و خود آفرين و همواره در حالِ
دگرگوني وجود ندارد .
كساني كه بتوانند زندگي و انسان را براساس شناختي
خود باور و خود انكار تعريف كنند و لحظه هايِ در حال گرديدن و شدن را در آن
بشناسند ، همواره آفريننده ترين انسان ها هستند .
هرچه به اوج نزديكتر شويم ، حضيض را بهترخواهيم ديد
. اما برايِ بهتر ديدن بايستي همواره چشماني نافذ ، نگاهي شكافنده و شكوفا
داشت و قدرت خلق و انكار هر فضيلتي را آموخت و تجربه كرد .
آن چه خود را تنها روايتِ آفرينش و سخنِ آخر مي داند
و برايِ انسان ها « نيك و بد » را تعريف و تعيين مي كند ، نوع و ريشه اي از
نيرنگ را در خويش پرورده و هم - درآغاز- دانائي و خِرد را ، بر مسلخ «
غريزه » قربان خواهد كرد .
هيچ گاه و هرگز هيچ حقيقتِ منحصري وجود نداشته و
نمي تواند وجود داشته باشد ، زيرا همواره حقيقت ها هستند و زيبائي و
زيبايان ، كه پي در پي به انكارِ خويش و آفريدن و تعريفِ روايت هايِ تازه و
ديگرگون - از هستي - برمي خيزند .
كثرت و گوناگوني و دگرگوني ، شدن و بودن و آفريدن
، همواره بستر گريزناپذيرِ آفرينش و زندگي است .
زيبايي درآفرينندگي است كه معنا و تعريف مي شود و
خلاقيت همواره نياز هستي و استمرارِ زندگي بوده است ، پيش از آن كه هيچ
خدايي برآن فرمان راند .
بگوئيد نيستم ، تا باشيد .
هنگامي كه بتوانيم « تنها » زندگي كنيم « آفريدن »
را خواهيم آموخت .
بگذاريد كودكان سخن به گويند ، خواهيد ديد كه مامِ
طبيعت ـ اين زيبايِِ فريبنده و خشمگين ـ از شما مي گويد ...
اخلاق نابودي است كه بودن را مي آموزد . اما تا
نباشي چگونه مي تواني بودن را ـ حتا با قدرت بر انهدام زندگي ـ بيازمايي؟
چگونه ؟
تا از همه چيز در نگذريم ، هيچ به كف نخواهيم آورد .
اما چون از خويش تن گذشتيم ، در لحظه خواهيم زاد .
ستم گري تنها آن نيست كه ديگران را قرباني كنيم .
بيداد آن است كه انسان « خويش » را رها كند و به ناروائي تن بسپارد .
برايِ دادگري ، هميشه بايد از بيداد گذشت .
بي شناختِ هستي و انسان ، چگونه مي توان آن را
تعريف و نقد كرد ؟؟ اما شناخت زندگي همواره الزام و ضرورت همگاني نبوده و
نخواهد بود .
بسياري از فيلسوفان و فرهيخته گان ، ياوه هاي بسيار
گفته اند ، اما همواره براي درگذشتن از ياوه هاي بسيار ، در آغاز بايد
روايات و تجربه هاي گوناگون را شناخت ، تا قادر به نقد و داوري آن ها گرديد
... بنابر اين گردونه يِ دريافت هايي كه هر روز خود را انكار مي كنند و
همواره درحال دگرگوني و حركت و تازه گي هستند ، گريزناپذيرترين پديده ي
حيات انساني ـ و نه غريزي ـ است ...
امروزه هنگامي كه انديشه ها و افسانه هايِ اهلِ باور را مي خوانم و در آن تامل مي كنم ، در شگفت مي شوم كه چگونه روزي همين افسانه هايِ گاه يا بيشتر زشت و مصنوعي و تقلبي و كپي برابرِ اصل را ، مي خوانديم و به آن دل مي داديم و آن قصه ها را باور مي كرديم ؟ چگونه است كه بزرگان ما نيز چيزي از حقيقتِ خويش و جهان را درك نكرده بودند ؟
چه عمقِ جهل و ناد اني و بيماري بايد جامعه اي را فرا گرفته باشد كه قرن ها و نسل ها مردماني با ادعاي ِ فرهيخته گي ، خود و جامعه و جهان را توجيه كنند و گول به زنند و گول بخورند ؟ آخر چگونه ممكن است ، هزاران سال بگذرد و دانشمندان و فيلسوفانِ قوم و ملتي نتوانند " حقيقت " را دريابند ؟ يا اگر تك آدم هايي چيزي را دريافته اند ، نتوانند – يا اجازه نداشته باشند - آن را برايِ ديگراني كه تحتِ حاكميتِ فكري و فرهنگيِ ايشان قرار دارند ، بيان كنند و توضيح دهند ؟
همواره بر پهن دشتي كه از آنِ گوناگوني ها و بزرگي
هاست ، درود مي فرستم .
هنگامي كه در كودكي از روستايِ پدرانم - به بهايِ
بي خانماني و رنجي دراز - مي گريختم ، هرگز گمان نمي بردم كه كوچكيِ دامنه
يِ زندگي و نگاه ، چگونه فضيلت هايِ انساني را ، در خويش دفن مي سازد و خود
به جعل فضيلتِ توجيه گري هم چون « قناعت » بر مي خيزد .
چگونه است كه شادكاميِ امروز را انكار و دريغ مي
كنيم ، اما هم آن را وعده به فرد ا مي دهيم ؟
انسان تنهاست و « تنها » خواهد ماند ، مگر آن كه
عشق را بشناسد و خويش تن را بيابد .
نگاهي كه اكثريت را محكوم و عوام و پيرو مي خواهد ،
هرگز نمي تواند آزادي و آگاهي را برتابد و همواره با نيرنگ و دروغ آميخته
خواهد ماند .
آيا انسان را هم زادي است ؟ پس چگونه تنهايي و
ناتواني خويش را ، خداوندي بر مي آورد « يگانه » چون خويش و تهي از ناتواني
و همانندي و مرگ ؟
هنگامي كه بزرگ ترين « بت » ها مي شكنند ، چه زود به
كوچكي و پوچيِ تمامي پديده ها و ساختارهايِ فرودست پي مي بريم ، گويا هرگز
هيچ بت و برگزيده اي و هيچ بند و كراني ، وجود نداشته است .