تأملی در انتخاباتِ نهم آقايان ، خيلی شادی نکنيد ، براي شادي كردن زمان بسيار و روزهایِ دشوار در پيش است . آيا هنگامِ آن نرسيده است که جريان ها و فعالانِ سياسی ، چشم بر واقعيت هایِ تلخ و شيرينِ جامعه بگشايند ؟ زبانِ حال و بعضی احوال : " ما شکستی کامل و مطلق خورديم " از سخنرانیِ چرچيل خطاب به مجلسِ عوامِ انگليس در پیِ کفرانسِ مونيخ (1938م ) در اين که انتخاباتِ نهم با تمامیِ انتخاب هایِ گذشته متفاوت بود ، من نيز با بسياری از شما هم عقيده ام . اما شما هم به پذيريد که اين انتخاب مانندِ انتخاباتِ 1380 آقایِ خاتمی ، انتخاباتِ شوراهایِ شهر و روستا و مجلسِ هفتم ، قابلِ تأمل و بازگو کننده یِ حقايق و واقعيت هایِ تلخ و شيرينی است ، که جا دارد تمامیِ چشم هایِ باز و ذهن هایِ هوشيار و تمامیِ جناح ها و جريان هایِ سياسی ، در چگونگی و درکِ پيامِ آن بکوشند و از آن عبرت گيرند . انتخاباتِ نهمِ " رياست جمهوری " بدلايلِ خاص برجسته و متفاوت بود . يا بگوئيم خواسته و ناخواسته ويژه گی هايی متفاوت با گذشته يافت و بسياری از جريان هایِ مسلط سياسی کوشيدند اين انتخابات را برجسته نموده و حساسيت و تعيين کننده گیِ خاصی به آن ببخشند . اما اتفاقا و دقيقا به دليلِ همين حساسيتی که اين انتخاب به خود گرفت ، جایِ تاملِ بيشتر دارد و نيازمندِ توجه و بصيرتی افزون است . 1- دورِ اولِ " انتخاباتِ نهم " تعدادِ شرکت کننده اهميتِ ويژه يافت و به همين دليل هم هردو اهرمِ تعيين کننده یِ " ثروت " و " قدرت " تمامیِ ابزار و پتانسيل موجودِ خويش را به صحنه آوردند و از هر آن چه که می توانست رأيی را جلب کند ، حتا بدونِ توجه به مشروعيت يا عدمِ مشروعيت آن ، بهره گرفتند و پتانسيل هایِ تاريخیِ گوناگون را در اجرایِ پيروزمندانه یِ آن به مصرف رساندند . بودجه ها و ارقامِ کلانِ نجومی و بی حساب و کتاب هزينه شد و بسياری از شعارها و اصولِ " انقلاب " و " جمهوریِ اسلامی " موردِ تعرض و حتا نفی و انکار قرار گرفت ، تا بيشترين شمارِ شرکت کننده را ، تأمين نمايد . و نمود ... 2- اما بي درنگ پس از برگزاریِ دورِ نخست و راه يافتنِ دو کانديدا به نمايندگي از اهرم هایِ " ثروت " و " قدرت " به دورِ دوم ، اين نگراني پيش آمد كه ممكن است ترکيبِ کانديداها و نمايندگیِ آشکارِ هريک از سویِ يکی از دو اهرمِ ياد شده ، هم چنين شکستِ مطلقِ اصلاح طلبان ، شمارِ شركت كننده را در دورِ دوم ، به حداقلي ناچيز پائين آورد . اين موضوع با توجه به برجسته گی و حساسيتی که " انتخاباتِ نهم " پيدا کرده بود و مديرانِ کشور پی در پی بر اين تک مضراب تاکيد ورزيده و اين انتخاب را برخلافِ انتخاباتِ گذشته حيثيتی کرده بودند ، نقضِ غرض و پذيرفتنِ شکست – به ويژه در برابرِ ناظرانِ خارجی - بود . لذا از تمامیِ ابزارِ موجود و پتانسيل هایِ پراکنده و سازمان يافته ، اعمِ از مذهبی و ملی و سياسی و اقتصادی بهره گرفته شد ، تا " انتخاباتِ نهم " هرچه با شکوه تر و با بيشترين شمارِ شرکت کننده برگذار شود . اما در اجرا ، به دليلِ فاصله یِ کمی که بينِ دو دور وجود داشت و حساسيتی که انتخابات از پيش يافته بود ، چنان از پتانسيل هایِ موجود بی دريغانه و حتا بی حساب و نابجا بهره برداری شد که می توان گفت : تمامیِ نيرویِ انقلاب و مذهب و مليت و عمق و وسعتِ حيثيت هایِ ذخيره شده ، در اين راه به مصرف رسيد و بسياری از چهره هایِ نامدارِ عالمِ سياست و فرهنگ و به اصطلاح روشن فکرانِ ملی و مذهبی ، تمامیِ باورها و شعارهایِ گذشته یِ خويش را انکار نمودند و ترسِ موهوم از تسلطِ " فاشيسم " را دامن زدند ، تا بتوانند منافعِ اربابِ ثروت و غارت را در شعارِ " ادامه یِ اصلاحات " و " گام به گام تا دموکراسی " به پوشانند و نماينده گانِ لژهایِ پيچ در پيچ ماسونی و مافيائی را به قدرت بردارند . وچنين بود که روشن فکران و فعالانِ ملی و مذهبی و اصلاحات چيانیِ که نمی توانستند قدرتِ هشت ساله را به رايگان از کف نهند ، همگی و بدونِ هيچ استثنائی افشا شدند و تمامیِ قدرت و موقعيتِ خويش را دراين راه نهادند و از کف دادند . 3- اما آن چه مهم تر از افشایِ روشن فکران و اصلاحات چيان بود و در اين انتخابات اتفاق افتاد : زيرِ سوأل بردن و حتا انکارِ کليدی ترين اصلِ " انقلاب و جمهوریِ اسلامی " يعنی ويژه گیِ " اسلام " و تقدم و تسلطِ اصول و مبانیِ اسلامی و شيعی ، بر تمامیِ شوونِ جامعه و ذهن و شخصيتِ انسانِ ايرانی بود . کسانی که از نسلِ دومِ انقلابِ 57 باقی مانده اند به خوبی به ياد دارند که پس از رفراندومِ 12 فروردينِ 58 که با رأیِِ 9/8 9 % به جمهوریِ اسلامی " آری " گفته شد ، رهبرانِ روحانی و مذهبی قوم پی در پی اصرار داشتند ، تا ثابت کنند که " انقلابِ 57 " برایِ سيب زمينی و پياز نبوده ، بلکه به انگيزه یِ " اسلام " صورت گرفته است . به همين دليل هم در تمامِ سال هایِ گذشته ، اصول و مبانیِ اسلامی و شيعی به عنوانِ بنيادی ترين اصل و ويژه گیِ غالب ، بر تمامیِ شوونِ جامعه و فرد حاکم گرديد . اما در" انتخاباتِ نهم " اين اصل و ويژه گی ، توسطِ متوليانش ، موردِ انکار و ترديد قرار گرفت . چنان که حتا انکارِ شعارها و اصولِ اوليه و غالبِ " انقلاب و نظامِ اسلامی " به صورتِ نوعی فضيلت و موثرترين حربه یِ تبليغاتِ انتخاباتی درآمد . وقتی که فلان کانديدا وعده یِ ماهی پنجاه هزار تومان را به عنوانِ اصلی ترين شعار و جاذبه یِ تبليغاتی ، مطرح می کند و اکثريتِ مردم نيز چنان نسبت به اين وعده یِ نقد و خشکه ، واکنش نشان داده و تحريک و جذب می شوند که کانديدایِ حريف را وا می دارد ، تا با طرحِ " بيمه ی رايگان برایِ تمامیِ ايرانيان " هشتاد تا صد و هشتاد هزار تومان در ماه را – آن هم از همين امسال و از محلِ بودجه یِ نفت – وعده دهد و پی در پی وعده ها را چرب تر و چرب تر کند و اين شعار به عنوانِ اصلی تازه ، می تواند جمعيت ها و افرادی را به خود جذب کند ، چه چيزی را جز اين بازگو خواهد کرد که : خير عزيزم ، مردم برایِ زندگیِ بهتر انقلاب کرده اند و اکنون حداقلِ معيشت و حتا رفاهِ اجتماعی را بر هر چيزی برتری می دهند . يا دستِ کم تضمينِ زندگیِ بهتر و تأمينِ بی چون و چرایِ حداقلِ معيشت – امروزه و اکنون – اولويتِ نخستينِ اکثريتِ قاطعِ ايرانيان گرديده است . به همين دليل هم تمامیِ کانديداها – جز يک تن – اگر نه به آن صورتِ افتضاحِ خشکه حساب کردن و نه حتا بيمه یِ رايگان و همگانی ، در شعارِ " دولتِ رفاه " و عناوينِ مشابه ، از اين اصلِ کلی و اساسی ، به عنوانِ موثرترين حربه یِ تبليغاتی بهره گرفتند و خويشتن را به دفاع از آن آراستند . و اين چيزی نبود جز انکارِ نخستين و اصلی ترين اصل و ويژه گیِ " انقلاب و نظامِ اسلامی " يعنی اولويت وتسلطِ عقايد و باورهایِ اسلامی و مذهبی بر اقتصاد و فرهنگ وسیاست و جامعه . در حالی که شعار و جاذبه یِ اکنونی، تقدمِ اقتصاد بر باورها و اصول بود ... نکته یِ جالب اين که کسانی به دفاع از شعارِ " تقدمِ اقتصاد بر اصول " برخاسته بودند که خود از رهبرانِ قوم و قبيله و از متوليان وارکانِ اصلیِ انقلاب و نظام بودند . و ديديم که ترديد و انکارِ اصول توسطِ همين ارکان ، به صورت ويژه گیِ " انتخاباتِ نهم " درآمده و خود را کاملا آشکار به نمايش گذاشت .... 4- و باز در رابطه با همين " انکارِ اصول " موضوعِ " حجاب " را به ويژه ما نسلِ دومی ها از سال هایِ 58 و 59 خوب به ياد داريم و همگان نيز در سال هایِ گذشته شاهد بوده اند که چگونه پوششِ زنان و مسأله یِ روابطِ جنسیِ زن و مرد ، به صورتِ يکی از دغدغه هایِ مداوم و اصلی مسولين و مديرانِ کشور در آمده است ... اما در " انتخاباتِ نهم " ديديم که چگونه همان اکثريتِ کانديداها از " لمپنيزم " به عنوانِ حربه یِ بسيار موثرِ تبليغاتی بهره گرفتند و کار به جايی رسيد که نامِ يکی از مطرح ترين شخصيت هایِ " انقلاب و نظامِ اسلامی " بر رویِ باسنِ زيبا رويانِ آلامد حک شد و خود نمائی کرد . و آشکار ترين نمودِ جامعه یِ اسلامی – يعنی حجاب - توسطِ بانيان و متوليانِ امام زاده ، موردِ آشکارترين رد و انکارها قرار گرفت ... 5- و باز در همين رابطه ، همگان به ياد داريم که " شعارِ مرگ بر امريکا " و تعريفِ اين کشور به عنوانِ اصلی ترين دشمنِ انقلاب و نظامِ اسلامی ، از 13 آبانِ 58 تا کنون ، همواره توسطِ بالاترين مقام هایِ رهبری کننده یِ کشور و مديران و مسولينِ رده هایِ گوناگونِ حاکميت ، موردِ اثبات و اصرار وتاکيد بوده است ، در حالی که ديديم جز يکی دو تن از اصول گرايان ، تمامیِ کانديداها مخالفت و رد و انکارِ خويش را ، نسبت به اين شعارِ اصلیِ انقلابِ اسلامی ، به گونه هایِ مختلف اظهار داشتند و رابطه با امريکا را ، به عنوانِ شعار و حربه یِ موثرِ تبليغاتی مطرح کردند . چنان که اين موضوع به صورتِ يکی از ويژه گی هایِ منحصر به فردِ " انتخاباتِ نهم " در آمد و کاملا آشکار خود نمائی کرد . 6- بگذرم و خلاصه کنم که : برنده گانِ " انتخاباتِ نهم " نيز بايد از جريانِ اين انتخابات ، بسيار درس ها و عبرت ها فرا گيرند و آن يافته ها را در سياست هایِ آينده یِ خويش لحاظ کنند . زيرا که اين انتخابات بيشترين و گويا ترين پيام ها و هشدارها را - نسبت به انتخاباتِ گذشته - در خود داشت و بازگو کرد . چنان که از ديدگاهِ هر ناظرِ بی طرفی می توان گفت : اين انتخابات به بهایِ گزاف وگرانی به دستِ برنده گانِ خويش رسيده است . همين که در" نازی آباد " راست يا دروغ و ساختگی يا حقيقی اتفاق افتاد ، به هر حال " واقعيتی " را به همراه داشت که جا دارد بسياری از اشخاص و شخصيت ها و جريان ها ، نسبت به تلخی و هشداردهنده گیِِ آن هشيار باشند و اميد که آن پيام ها و علائم را درک کرده باشند و به آن بينديشند . همين که چنان شخصيتی ، تن به چنين کاری می دهد ، کافی است تا زنگِ خطر و بيدار باش را ، برایِ بسياری از رهبرانِ قوم و قبيله به صدا در آورد .... 7- و اما در رابطه با شکستِ مفتضحانه یِ اصلاحات چيان نيز ، بايد گفت : بدانيد و آگاه باشيد که روی گرداندن و ارتدادِ مديران و رهبران ، از باورها و شعارها و وعده هايشان و پشت کردن به خواستِ عمومی ، کار را امروز به اين جا رسانده است که برایِ به دست آوردنِ رأیِ همين مردم ، ناچار شديد تن به چيزهائی بدهيد که شايد خوابش را هم نمی ديديد . اگر به اصطلاح متوليانِِ جنبشِ اصلاحات ، از شعارها و وعده هایِ خويش عدول نمی کردند و در هشت سالِ گذشته ، اندکی نسبت به خواستِ عمومی و وعده هایِ داده شده و حرف هایِ خوب خوبِ انتخاباتی و ژست ها و ميثاق هایِ گوناگونی که – گفته و ناگفته - با مردم می بستند و بستند ، وفادار مانده بودند ، هرگز به شکست هایِ اين چنينی و اين افتضاحِِ اخير دچار نمی شدند . و آری که ارتداد نسبت به خواستِ عمومی ، اين پی آمدها را هم دارد و بايد که مردم به شما پشت کنند ، چنان که کردند . آقايان ، گناه را به گردنِ اين و آن نيندازيد و اين جريان و آن جريان را عاملِ شکستِ خويش ندانيد ، بلکه بينديشيد و اقرار کنيد که وقتی قدم به قدم از وعده های داده شده و مواضعِ ديروزیِ خويش کوتاه می آئيد ، بايد انتظار داشته باشيد که مردم هم از شما روی برگردانند و ديگر هيچ يک از وعده ها و شعارهاتان نتواند آن ها را بفريبد ، يا جذب کند . کسي يا جريانی مقصر نيست . به دنبالِ گناه کار نباشيد و عللِ ناکامی تان را ، در عمل کردِ هشت ساله تان جست و جو کنيد . وقتی که يادتان می رود ، ديروز چه گفته ايد و چگونه در تختِ جمشيد " ژستِ تبليغاتی " گرفته ايد ، بايد انتظار داشته باشيد که مردم نيز از شما يادشان به رود و ديگر حتا وعده یِ حقوقِ ماهيانه یِ نقدی تان را هم باور نکنند ... شده ايد همان " چوپانِ دروغ گو " که اهالیِ روستا ، ديگر حتا راستش را هم باور نکردند . شما گمان می کنيد مردم يادشان می رود ؟ خير ، چنين نيست . " خِردِ جمعی " کارِ خودش را می کند و کرده است ... وقتی که مردم را بازی می دهيد و با وعده هایِ توخالی می فريبيد ، بايد بدانيد که در نهايت شما بازنده خواهيد بود ، چنان که بوديد و خواهيد بود ... 8 – موضوعِ ديگری که لازم است چشم هایِ بيدار و ذهن هایِ هشيار ، آن را موردِ تأمل قرار دهند ، بهایِ گزافی است که امروزه " حاکميت " برایِ حفظِ موجوديتِ خويش می پردازد . بهائی که نه تنها در تاريخِ ايران و صد ساله یِ معاصر بی سابقه است ، که حتا در 27 ساله یِ گذشته و به ويژه هشت سالِ اخير هم کاملا بی نظير می باشد . همين که در جهانِ امروز ديگر نمی توان هم چون گذشته ها ، حاکميت هایِ مفت به دست آمده را ، با همان مفتی ها و به همان شيوه هایِ سنتی ، حفظ کرد و پی در پی حکومت ها ناچار می گردند در برابرِ مردم و جوامعِ به خِرد رسيده ، يا بی تاب و مشتاقِ آگاهی و آزادی ، کنار به کِشند و عقب بنشينند ، چيزِ کمی نيست و رايگان به دست نيامده است . دقت و تأمل در روندِ پس نشستنِ حاکميت ها در برابرِ خواستِ آگاهانه یِ مردم ، در جهان و ايران و به ويژه در سده یِ معاصر و 27 سال و سپس هشت سالِ گذشته و سرانجام در جريانِ انتخاباتِ نهمين دوره یِ رياست جمهوریِ اسلامیِ ايران ، برایِ درکِ موضوع کافی است . تنها پيروزی و بّردِ انتخابات را نگاه نکنيد ، به نيمه یِ خالیِ ليوان هم بينديشيد و به بهایِ گزافی که برایِ اين پيروزی پرداخت شدهاست .... اين کار مصرف کردن از پتانسيل هایِ ذخيره شده ای است که در طولِ صدها و بلکه هزاران سال و با فداشدنِ جان ها وسرمايه هایِ بسيار فراهم آمده و خون و رنج و کارِ گزيده ترين نسل هایِ کشور را ، به مصرف رسانده است . اين موضوع راکوچک نگيريد ... در جريانِ دور اولِ انتخاباتِ نهم ، تمامیِ کانديداها – جز يک يا حداکثر دو تن كه مي خواستند نماينده ي ايدؤلوژي خاص خويش باشند – همگی و بدونِ استثنا تمامیِ اصول و نهاده هایِ 27 ساله یِ خويش را انکار کردند و برایِ به دست آوردنِ رأیِ همين مردم ، خود را به ضدِ خويش شبيه ساختند و آراستند . شما نامِ اين را پيروزی و پيشرفت و فتحِ سنگر می گذاريد ؟ متأسفم ... شما با در اختيار داشتنِ صد در صدِ توانِ اقتصادی و با مصرف کردنِ تمامیِ پتانسيلِ مذهبی و روحانی و ملی و فرهنگی و با برخورداری از هشت شبکه یِ بی رقيبِ تلويزيونی و ده ها و صدها شبکه یِ راديوئی و روزنامه و مجله و سايت و وبلاگ و با تکيه بر فقدانِ مطلقِ تريبون هایِ منتقد و حذف و تعطيلِ تمامیِ افراد و انديشه هایِ متفاوت – تا چه رسد به دگر انديش و مخالف – و با ده ها و صدها فيلم و سناريویِ سينمائی و تلويزيونی و با بهره گرفتن از ثروت ها و سرمايه هایِ نجومی و بی حساب و کتاب و هزاران وعده و وعيدِ توخالی و ديگر شيوه هایِ سنتی و مدرن و حتا با به خيابان آوردنِ " لمپنيزم " و تبليغِ کانديدایِ روحانی بر رویِ باسنِ برجسته یِ دخترانِ خوب خورده و خوب چريده و مصرف کردنِ حيثيت هایِ ذخيره شده یِ به اصطلاح روشن فکران و فرهنگيان و هنرمندان و هر شخصيتی که گمانِ ذره ای نفوذِ کلام در او می رفت و حتا با امنيتی کردنِ شرايطِ سياسی و اجتماعیِ کشور و " کودتا و ضدِ کودتایِ انتخاباتی " و خلاصه با تمامیِ نيرو و توانِ موجودِ فرهنگی و مذهبی و تاريخی و با توسل به تهديد و تطميع و ايجادِ ترس و نگرانیِ بيهوده و هرآن شيوه و ابزارِ قابلِ تصورِ ديگر ، انتخاباتی را برگذار کرديد که اگر لحظه ای با خود بينديشيد و هزينه ای را که پرداخته ايد ، موردِ تأمل و ارزيابی قرار دهيد ، آثارِ باخت را به آشکار خواهيد ديد و از آن درس هایِ ماندگار خواهيد گرفت . به راستی آيا گمان نمی کنيد که باخته ايد ؟ نامِ اين پيروزی است ؟ عقب نشينی ها و هزينه ها و هشدارها را نمی بينيد ؟ متأسفم ... خودتان را که نمی توانيد گول بزنيد ... نيمه یِ خالیِ ليوان را ناديده انگاشته ايد ... بهتر نيست با تأمل در انتخاباتی که برگذار شد ، به امروز و اکنونِ پس از انتخاباتِ نهم و مسائل و شرايطِ دشوارِ کشور ، به ويژه در تعامل و ارتباط با منطقه و جهان و نخستين و ضروری ترين اولويت هایِ داخلی و خارجی بازگرديد و اندکی به پيام ها و هشدارها بينديشيد ؟ 9- از رئيس جمهور و وزارتِ خارجه و کشور تا تمامیِ زعمایِ قوم و قبيله ، همه و همه گفتند و تاکيد کردند که از امروز هر کانديدائی که " مستاجرِ کاخِ سعد آباد " باشد ، با هر نگاه و موضعی که دارد ، رئيس جمهورِ تمامیِ هفتاد ميليون ايرانی است . و بنا براين بايد پاسخ گویِ انبوهِ مطالباتِ مردمی و مسائلی هم چون بيکاری و فقرِ شديدِ جامعه و عدمِ حضورِ " طبقه یِ متوسط " و فاصله هایِ بسيار زيادِ طبقاتی و ديگر مسائلِ داخلی و خارجي باشد . آشكار است كه امروزه و اکنون ، نخستين مسائلِ کشور ، تنها مسائل و دشواری هایِ داخلی نيستند ، بلکه در اولين گام ها ، مسائلِ حادِ سياستِ خارجی خودنمائی می کنند و ضرورت و اولويتِ خويش را – حتا بر مسائلِ اقتصادی – تحميل خواهند کرد ... حتا اگر فرض کنيم پنجاه درصد مسائلِ داخلی و پنجاه درصد مسائلِ خارجی و جهانی است ، بازهم هيچ يک از اين دو ضرورت و اولويتِ خويش را از دست نخواهد داد و بگذريم از آن که در نهايت مسايلِ سياستِ خارجی صد درصد اولويت هایِ نخستين و اکنونی را به خود اختصاص خواهد داد ... 10- و سرانجام و پايانِ سخن اين که : هشت سالِ پيش جامعه یِ منفعلِ ايران ، با پيش تازیِ نسلِ جوانِ انبوهی که به دليلِ فقدانِ کاپوت و آموزش ، باد کرده بود ، به ناگاه تحريک شد و دسته گلی به آب داد که ناچار شد 8 سال گرانی و بيکاری و رنج و فقر و بيداد را در پی آمدِ آن تحمل کند و به شخصيت هایِ ناتوان و نالايق و نخبه گانِ دوپينگی و آدمک هایِ ضعيفی که به زورِ قدرت و ثروت باد کرده بودند تن داد ، تا مگر بتواند اولويتی را که در خردادِ 76 به " سياست " داده است ، پس به گيرد و آن اولويت را به " اقتصاد " و زندگیِ بهتر اختصاص دهد ... " انتخاباتِ نهم " کوششی در جهتِ اين اولويت ها بود ... اما ، گرچه جامعه کوشيد تا به شکلی بيمار گونه ، اولويتِ " سياست " را به " اقتصاد " تبديل کند ، ولی انگار قدرت ها و دست هایِ پيدا و پنهان نخواستند و نگذاشتند اين تغييرِ اولويت تحقق پيدا کند و شرايط را به گونه ای ساختند و پرداختند که هم چنان " سياست " در اولويتِ خويش باقی به ماند و ... و نتيجه اين شد که اکنون " اقتصاد " و زندگیِ بهتر و حداقلِ معيشت و تأمينِ عدالت و رفعِ تبعيض هایِ ناروا و حذفِ فاصله هایِ شديدِ طبقاتی ، به عنوانِ اولويتِ نخستينِ داخلی و بزرگ ترين مطالبه یِ اکثريتِ مردم ، و " سياست " به عنوانِ اولويتِ نخستينِ خارجی و بزرگ ترين مطالبه یِ اقليت و نخبه گان و روشن فکران و رهبران و مديرانِ کشور ، هم چنان به قوت و اعتبارِ خويش باقی بماند . يعنی آمده ايم اولويتِ " سياست " را به " اقتصاد " تبديل کنيم ، هر دو عنوان اولويت يافته اند و از سویِ " خاص " و " عام " و اکثريت و اقليت ، موردِ مطالبه یِ جدی قرار گرفته اند ... و چنين است که به برنده گانِ " انتخاباتِ نهم " می گويم شادی نکنيد . برایِ شادی کردن زمان بسيار و روزهایِ دشوار در پيش است ...
و السلام .
# posted by محمدرضا زجاجی @ ۷:۲۲ قبلازظهر 0 comments
دولت ها جز به منظور و در مسير از بين بردن خويش و ايجاد آگاهي و اخلاقِ خودگردانيِ عمومي در آحاد مردم ، مشروعيت حضور ندارند و جامعه يِ برتر انساني ، مجموعه ي آگاه و شادكام و خودگرداني است كه بي نياز از هر پاداش و مجازاتي، بينِ كاميابي خود و ديگران جمع كرده و آگاهانه و فطرتا، به نيكي ها وفادار و پاي بند باشد .
ناداني تنها و بزرگ ترين ميراثِ گذشته گاني است که همواره خود را روايتِ منحصر هستي مي شمردند .
" دانائي " زيستن در نشئه ي وصف ناپذيري است که غرور بودن و آفريدن و " بي نيازي " را مي آموزد و هر آن چه « رنج » را به هيچ مي شمرد .
آن كه از حجاب در نگذشته زيبايي را نشناخته است .
درود بر هنگامه اي كه پرده ها فرو افتند . رنگ و بوي زشتي را ، چگونه روي
به گردانيم ؟
بزرگي را كه مي گفت : « درد انسان متعالي ، تنهايي
و عشق است » گفتم : آن كه در عشق ناتوان باشد ، محكوم و بايسته ي
تنهايي است .
عشق ورزيدن ، آزادي ِ دو تن در خواستن و دوست
داشتنِ يكديگر ، نخستين اصلِ شاد زيستن است و زندگي هيچ اصالتي- جز
خويش- را بر نمي تابد .
بت پرستيدن و بت شكستن و بت ساختن و بت شدن و خود
شكستن ، تمام « بت » است و بت سازي ... چه آسوده و زيباست آن كه آفرينش را
، چنان كه هست مي بيند و در مي يابد و چندان تواناست كه از هر بتي بي نياز
است . تنها انسان ناتوان ، توانايي را بتِ خويش مي سازد . انسانِ
توانا كمبودي نمي بيند و نمي شناسد . او هر چه را بخواهد به دست مي آورد و
بر هرچه بينديشد تواناست و نيازي به تكيه گاه ندارد . تنها پيران و
بيمارانِ ناتوان هستند كه به ديوارها تكيه مي كنند .
آرزو ، اميد و آينده ، واژه گانِ مجعولِ ناتواني است
. هنگامي كه ناكاميِ خويش را ، فردايي مي سازيم ، هم امروز را نهاده ايم .
اگر درلحظه زندگي كنيم ، چيزي را فرو نگذاشته و همواره خواهيم زيست .
آن چه به شمار مي آيد تنها حال است و تاريخ
ابزار و دانشِ مورخ - و نه ظرفِ زندگي- است . « زندگي » ظــرفِ اكنون است
، و آينده وجود ندارد . آن چه قابلِ لمس و شهود است ، لحظه هايند و اكنون
نه گذشته و نه فردا .
هنگامي كه پرده ها هم چنان فرو افتاده و ديده ها بسته
است ، چشمان و زبان هاي گشاده ، كدامين نگاه و مخاطب را خواهند يافت ؟
خفته گان و مرده گان ازجنسِ سخن نيستند .
آن كه به انتظارِ نيكي منفعل مي نشيند ، تنها -
آن را - انكار مي كند . درحالي كه كمالِ مطلوب ، انكار نيكي و جست و جوي
ِزيبايي است . انكار همواره راهي به جست و جو و تصديق رها ساختنِ موضوع
و چشم بستن برحقيقت است . آدمي چيزي را باور مي كند كه از اثباتِ آن نا
توان باشد . آگاهي و فهم ، از مقوله ي تفسير و تبيين و تحليل است و با
واژه و انديشه سر و كار دارد . اما باور ازمقوله ي تقليد و پذيرش
و ناداني است .
سخن گفتن از روشنايي درتاريكي و سياهيِ شب ، گام زدن
درخواب است و چيزي از جنسِ كابوس .
حقيقت از جنسِ فهم و شناخت و از بيان و واژه بي نياز
است . آن حقيقتي كه نيازمند توضيح و اثبات و توجيه باشد ، چيزي ازجنسِ
تاريكي به همراه دارد و همواره مكرانديش و توجيه گر ، باقي خواهد ماند .
انسان تنها حقيقتِ موجود و تنها تحليل گر هستي است و اگر روزي آزاد زيسته
و آزادي را شناخته است ، دوباره نيز آزاد خواهد زيست و آزاد خواهد بود
. ( حتا اگر ناچار شود دوباره به جنگل باز گردد ) .
کسي که نتواند انسان و خِرد را باور کند ، شايسته ي زندگي – به ويژه در فردا و فرداها – نخواهد بود .
هنگامي كه پرده ها فرو افتند ، به ناگاه درخواهيم
يافت كه تمام در بندِ شكل و پوسته بوده ايم ، نه مغز و محتوا .
با همان شتابي كه روز بر شب چيره مي شود ، به ناگاه
درخواهيم يافت كه « هيچ » نبوده ايم ، غَره به تاريكي و نعره زنان در سياهي
.
عارفان و صوفيانِ ما ، بيش از آن كه بيان كننده ي رمز
گون حقيقت باشند ، خود حجابِ آن بوده اند .
بندگي و زنجيري كه ناداني بر دست و پايِ انسان مي
گذارد ، در همان حالي كه به سستي پوسيده ترين نخ ها ست ، ستبرترين و محكم
ترين و ديرپاترين زنجيرهاي پولادين را ، برشخصيتِِ « انسان » استوار مي
سازد و جز به بهاي نيستي و مرگ گسسته نمي شود و بر نمي خيزد .
اگر به معناي واژه ها - در امروزِ جامعه - نگاهي با
تأمل داشته باشيم ، به خوبي و به زودي در خواهيم يافت كه چه تحولي در حالِ
وقوع است . هر كسي كه اهل تأمل و دقت و قادر به تحليل باشد ، به خوبي تهي
شدنِ واژگانِ فارسي را ، از معنايِ معهود و مرسوم و منظورِ خويش- در اكنونِ
جامعه - در خواهد يافت و به پوچي الفاظي كه بام تا شام ، موردِ استفاده ي«
خاص » و « عام » است ، خواهد خنديد .
آن چه از آسمان مي آيد زميني است و هر زميني ،
حاصلِ خويش را بَر مي دهد . خوشا سرزمين هاي سر سبز ، بارور و شكوفا . خوشا
بي كراني ها ، بزرگي ها و بلنداي نگاهِ فرزانه گان و خوشا « انسان » و
زندگي زميني او .
آدميان چگونه مي توانند راجع به چيزي كه هرگز نديده ،
لمس نكرده و آن را نشناخته اند ، اين گونه با قطع و يقين سخن به گويند ؟
انگار قلويِ ايشان است و خود زادنش را گواه بوده اند . تنها احمقان و
ناآگاهان مي توانند - با چنان قطعيتي- سخن به گويند .
فيلسوفان و متكلمانِ ايراني ، هنگامي كه پرده هاي
آويخته را ديده اند ، در رسيدن و دريدنِ آن ها كوشش كرده اند و به هنگام -
نيز- برآشفته از غوغاي عوام و نادرستي ها ، روي پوشيده اند . خوشا آن كه
كلامي از ايشان شنيده باشد . اما چه بسياري از آن ها كه در همان گام هاي
نخست و ميانه ، كوري و ناتواني خويش را ، در زنگار كلماتِ فريبنده نهفته اند
و همواره ناداني خود را ، در هياهوي پيروان و دشنه هاي تعصب ، پنهان ساخته
اند . كوچكي هم ايشان بود كه انسان را ، به « رَحم » برانگيخت .
در شگفتم از آن كه : چگونه اهلِ سخن از خداي خويش
مي خواهند ، تا آبرويِ ايشان را حفظ كند ؟ و مردمان نيز ، براين دعا آمين
مي گويند . آيا لحظه اي نمي انديشند كه اين دعا ، بهترين گواه بر
دو شخصيتي بودن ايشان ، پليدي باطن و فريبنده گي ظاهر و درخواست شركتِ
خداوند در مكر و ظاهر آرايي و عدم افشاي زشتي هاي دروني و شخصيتي ايشان
است ؟
زيستن با دو شخصيت ـ يا چند تا ؟ـ تنها بايسته ي آدمك
هاي كوچك و زبون - يا مستأصل- است .
آدمك ها زشتي و پليدي را حيواني مي پندارند و نيكي
را روح خدا در كالبدِ آدمي مي نامند . اما من هيچ حيواني را نيافته
ام كه بتواند چيزي را ، در خويش بيآرايد و پنهان سازد و اين تنها آدميانند
كه از روح خدا كمك مي گيرند ، تا زشتي و عفونتِ خويش را پنهان
سازند .
حيوان با « غرايزِ » خويش مي زِيد ، اما آدمك ها از «
غرايزِ » خود شرم دارند و همواره آن ها را ، در لايه هايي از نيرنگ و ريا
مي آرايند . گويا از زيستنِ خويش شرمگين و پشيمانند...
زندگي با « غريزه » گناهي است نابخشودني بر « انسان »
و چنين آدمياني ، بايد كه برخويشتن به گريند ...
گيتي را زندان دانستن- يا زندان ساختن - بايسته ي مرگ
انديشانِ شب روي است كه از زندگي و
انسان انتقام مي طلبند . و چه خوش فرموده است :
اما اين كه او از ساخته هاي خويش انتقام مي گيرد ، گناهي به ضدِ « خوش
ذوقي » است .
(نيچه)
مي گويند :
" خداوند بهترينِ مكر كنندگان است " اما قادرِ مطلق را ، چه نيازي
به مكر است ؟ و مگر اراده يِ او را عينِ فعل نمي دانيد ؟ آن كه چون مي گويد
: بشو مي شود ، چگونه دام مي گسترد ؟ آيا هنگامِ آن نرسيده است كه واژه
ها را دوباره معنا كنيم ؟ ؟
ميراثِ گذشته گان ناداني و فريب است . دانايان را در
اين مرزبوم اندك و تنها - يا بر دار - توان ديد .
آن كه بي مستي،ادعاي خدا كند : مست است يا دروغ
گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند ...
ميوه ي "
جاودانه گي "و شناختِ هستي كه انسان را به
جرم خوردن از آن ، گناه كارِ ابدي دانسته و از بهشتِ خويش اخراج مي كنند ،
اكنون در برابر آدمي رخ نموده است ... و خوشا معرفت هاي ربوده شده از
خدايان . خوشا زندگي . خوشا انسان . فراخناي انديشه بر انسان مبارك
باد ...
هيچ حقيقت واحدي جز زندگي زميني انسان وجود ندارد .
منِ انديشه گر ، ضرورتِ فرداست
ستم تباه كننده ي هستي است .
چرا بودن ، در فردا بودن است .
هميشه زيباترين تجربه هاي امروز ، فردا را ساخته اند .
خويشتن را
تقدير فردا بشناسيد تا در امروز
زندگي كنيد .
زندگي كردن در امروز ، درك فرداست .
خود انديشي ، آفريننده گي است .
بخشنده گي ، غرور بودن است .
با خود زيستن ، آموختن بي نيازي و آفريدنِ خويش است
.
انكار و ترديد ، بزرگ ترين آفريننده گي هاست .
خانواده و زناشويي ، يادگار ادوار كودكي و نادانيِ آدميان
پيشين است ولي « عشق » پديده ي آگاهي و شناخت و حاصل دوست داشتن ، خواستن و
شاد بودنِ بالغان و فرهيخته گان است . عشق زندگي مي سازد و بي كراني ها را مي
طلبد ، اما خانواده و زناشويي حاصلي از نفرت ، تجاوز ، اجبار و عادت را در پي
خواهد داشت و كودكاني بيمار و ناتوان را ، به ميراث خواهد گذاشت . در عشق چيزي
از جنون است و در زناشويي معنايي از سكون .
واژه ها تا چه هنگام معناي خويش را بر نخواهند تافت ؟
و كلمات كي پرده خواهند افكند ؟
آن كه نمي تواند در تنهائي با خويش باشد ، محكوم به مرگ
است .
شناختن زيبايي ، اجبار هستي است .
ديشب جنازه ي اندرز را به گورستان مي بردم .
اشتران مي گريستند و گورهايِ منتظر فرياد مي كردند . هنـگامي كـه پوستين
كهنه ي پدران خويش را به خاك مي سپردم ، تنها هم ايشان را ازخانه
ساختن در هجوم سيل و توفان - بر گسل هاي آشكار- سرزنش مي كردم . فردايِ آن
شب ، برادران و خواهرانم با اكثريت قاطع ، به برج سازي در باغچه هاي خانه ي
پدري رأي دادند . اكنون استخوان هاي لهيده ام - از عفونت گنداب ها - تمامي
زندگي هاي نهاده را مي گريد .
تعريف هايِ جـزمـي و ايستـا از « آفرينش » همواره محكوم به
نزديك ترين و قطعي ترين مرگ ها هستند .
انساني كه مرزها را مي شكند ايستايي را بر نمي تابد
و توانِ كشف و شناخت زيبايي را دارد و چنين است كه همواره در حال شدن و
بودن و دريافتن و گذشتن ، هيچ جزم و يقين ابدي را بر نخواهد تافت .
هيچ گاه « آفريدن » به معناي شناختِ « آفرينش » نبوده
است . اما همواره كساني لذت آفريننده گي را مي چشند كه اصالت « زندگي » را
، دريافته باشند .
شناخت زندگي و انسان اجبار و
ضرورتِ زيستن در اكنون است .
كسي كه به بيداد تن مي دهد ، خود زندگي را انكار
كرده است .
شناختن هستي و انسان ، تنها روش ممكن براي زندگيِ
كاميابِ انساني ، اما هرگز الزامِ همگاني نيست .
همواره جعلي ترين و خطرناك ترين تعريف ها از «
آفرينش » و انسان ، جزمي ترينِ آن ها بوده اند و هستند .
كسي كه مي گويد : " اين و نه هيچ چيز ديگر " بزرگ
ترين مانع رشد بوده و نارواترين و فريب آميزترين نگاه ها را - تنها با هدف
حاكميت بر ديگران - ارائه خواهد كرد .
تا انسان و زندگي وجود دارد ، هيچ شناخت و تعريفي از
هستي نمي تواند « كلام آخر » باشد ـ و دقيقا به همين دليل ـ هيچ شناختي نمي
تواند و نبايد ادعاي جاودانگي داشته باشد . اين است كه هر گونه "جزم انديشي
"محكوم به ايستايي و بطلان بوده وآبشخوري جز فريب و سلطه و ناداني ندارد .
براي هميشه بودن ، شايسته تر و گريز ناپذيرتر از
تعريفي سازنده ، ويران گر ، خود انكار و خود آفرين و همواره در حالِ
دگرگوني وجود ندارد .
كساني كه بتوانند زندگي و انسان را براساس شناختي
خود باور و خود انكار تعريف كنند و لحظه هايِ در حال گرديدن و شدن را در آن
بشناسند ، همواره آفريننده ترين انسان ها هستند .
هرچه به اوج نزديكتر شويم ، حضيض را بهترخواهيم ديد
. اما برايِ بهتر ديدن بايستي همواره چشماني نافذ ، نگاهي شكافنده و شكوفا
داشت و قدرت خلق و انكار هر فضيلتي را آموخت و تجربه كرد .
آن چه خود را تنها روايتِ آفرينش و سخنِ آخر مي داند
و برايِ انسان ها « نيك و بد » را تعريف و تعيين مي كند ، نوع و ريشه اي از
نيرنگ را در خويش پرورده و هم - درآغاز- دانائي و خِرد را ، بر مسلخ «
غريزه » قربان خواهد كرد .
هيچ گاه و هرگز هيچ حقيقتِ منحصري وجود نداشته و
نمي تواند وجود داشته باشد ، زيرا همواره حقيقت ها هستند و زيبائي و
زيبايان ، كه پي در پي به انكارِ خويش و آفريدن و تعريفِ روايت هايِ تازه و
ديگرگون - از هستي - برمي خيزند .
كثرت و گوناگوني و دگرگوني ، شدن و بودن و آفريدن
، همواره بستر گريزناپذيرِ آفرينش و زندگي است .
زيبايي درآفرينندگي است كه معنا و تعريف مي شود و
خلاقيت همواره نياز هستي و استمرارِ زندگي بوده است ، پيش از آن كه هيچ
خدايي برآن فرمان راند .
بگوئيد نيستم ، تا باشيد .
هنگامي كه بتوانيم « تنها » زندگي كنيم « آفريدن »
را خواهيم آموخت .
بگذاريد كودكان سخن به گويند ، خواهيد ديد كه مامِ
طبيعت ـ اين زيبايِِ فريبنده و خشمگين ـ از شما مي گويد ...
اخلاق نابودي است كه بودن را مي آموزد . اما تا
نباشي چگونه مي تواني بودن را ـ حتا با قدرت بر انهدام زندگي ـ بيازمايي؟
چگونه ؟
تا از همه چيز در نگذريم ، هيچ به كف نخواهيم آورد .
اما چون از خويش تن گذشتيم ، در لحظه خواهيم زاد .
ستم گري تنها آن نيست كه ديگران را قرباني كنيم .
بيداد آن است كه انسان « خويش » را رها كند و به ناروائي تن بسپارد .
برايِ دادگري ، هميشه بايد از بيداد گذشت .
بي شناختِ هستي و انسان ، چگونه مي توان آن را
تعريف و نقد كرد ؟؟ اما شناخت زندگي همواره الزام و ضرورت همگاني نبوده و
نخواهد بود .
بسياري از فيلسوفان و فرهيخته گان ، ياوه هاي بسيار
گفته اند ، اما همواره براي درگذشتن از ياوه هاي بسيار ، در آغاز بايد
روايات و تجربه هاي گوناگون را شناخت ، تا قادر به نقد و داوري آن ها گرديد
... بنابر اين گردونه يِ دريافت هايي كه هر روز خود را انكار مي كنند و
همواره درحال دگرگوني و حركت و تازه گي هستند ، گريزناپذيرترين پديده ي
حيات انساني ـ و نه غريزي ـ است ...
امروزه هنگامي كه انديشه ها و افسانه هايِ اهلِ باور را مي خوانم و در آن تامل مي كنم ، در شگفت مي شوم كه چگونه روزي همين افسانه هايِ گاه يا بيشتر زشت و مصنوعي و تقلبي و كپي برابرِ اصل را ، مي خوانديم و به آن دل مي داديم و آن قصه ها را باور مي كرديم ؟ چگونه است كه بزرگان ما نيز چيزي از حقيقتِ خويش و جهان را درك نكرده بودند ؟
چه عمقِ جهل و ناد اني و بيماري بايد جامعه اي را فرا گرفته باشد كه قرن ها و نسل ها مردماني با ادعاي ِ فرهيخته گي ، خود و جامعه و جهان را توجيه كنند و گول به زنند و گول بخورند ؟ آخر چگونه ممكن است ، هزاران سال بگذرد و دانشمندان و فيلسوفانِ قوم و ملتي نتوانند " حقيقت " را دريابند ؟ يا اگر تك آدم هايي چيزي را دريافته اند ، نتوانند – يا اجازه نداشته باشند - آن را برايِ ديگراني كه تحتِ حاكميتِ فكري و فرهنگيِ ايشان قرار دارند ، بيان كنند و توضيح دهند ؟
همواره بر پهن دشتي كه از آنِ گوناگوني ها و بزرگي
هاست ، درود مي فرستم .
هنگامي كه در كودكي از روستايِ پدرانم - به بهايِ
بي خانماني و رنجي دراز - مي گريختم ، هرگز گمان نمي بردم كه كوچكيِ دامنه
يِ زندگي و نگاه ، چگونه فضيلت هايِ انساني را ، در خويش دفن مي سازد و خود
به جعل فضيلتِ توجيه گري هم چون « قناعت » بر مي خيزد .
چگونه است كه شادكاميِ امروز را انكار و دريغ مي
كنيم ، اما هم آن را وعده به فرد ا مي دهيم ؟
انسان تنهاست و « تنها » خواهد ماند ، مگر آن كه
عشق را بشناسد و خويش تن را بيابد .
نگاهي كه اكثريت را محكوم و عوام و پيرو مي خواهد ،
هرگز نمي تواند آزادي و آگاهي را برتابد و همواره با نيرنگ و دروغ آميخته
خواهد ماند .
آيا انسان را هم زادي است ؟ پس چگونه تنهايي و
ناتواني خويش را ، خداوندي بر مي آورد « يگانه » چون خويش و تهي از ناتواني
و همانندي و مرگ ؟
هنگامي كه بزرگ ترين « بت » ها مي شكنند ، چه زود به
كوچكي و پوچيِ تمامي پديده ها و ساختارهايِ فرودست پي مي بريم ، گويا هرگز
هيچ بت و برگزيده اي و هيچ بند و كراني ، وجود نداشته است .