نگاه                  

هيچ حرفي برايِ گفتن وجود ندارد و بدترين کارها سخنراني است

نقل هر شعر يا مقاله از وبلاگ نگاه با ذكر منبع و لينك دادن به اصل بلامانع است .

لينك دوني :

يادآوري :

دادن لينک تنها و تنها به منظور اطلاع رساني بوده و به هيچ عنوان دليل بر اشتراک انديشه نيست .

مراكز و سامانه هايِ خبري

پيك نِت
نيوز نِت
اطلاعات.نت
پيـک ايـران
خبرنامه ي گويا
آژانس خبري كورُش
ايران پرس نيوز
شبكه ي خبري دادنامه
شبكه ي اطلاع رساني نفت و انرژي
خبرگزاري ايسكانيوز
خبرگزاري كار ايران
خبرگزاري آفتاب
خبرگزاري البرز
خبرگزاري آريا
خبرگزاري فارس
خبرگزاري موج
خبرگزاري مهر
خبرگزاري جبهه ي ملي ايران
خبرگزاري جامعه ي جوانان ايراني
خبرگزاري ميراث فرهنگي
خبرگزاري دانشجويان ايران
خبرگزاري ورزش ايران
الجزيرة نت - باللغة العربية
 

راديو و تلويزيون ها

بي بي سي فارسي
بي بي سي ( 2 )
راد يو بين المللي فرانسه
برنامه ي فارسي صداي آلمان
صداي اسرائيل
راديو جوان
راديو زمانه
ايران سيما
واحد مركزي خبر
 

روزنامه ها نشرياتِ ادواري و سايت هايِ خبري

ايران
اسرار
حمايت
انتخاب
رويداد
خورشيد
رستاخيز
نوانديش
خبرنگار
نيم روز
حيات نو
حوزه نت
نيوز نت
روز آنلاين
ملت نيوز
ادوار نيوز
انصار نيوز
جوان نيوز
شريف نيوز
فردا نيوز
عارف نيوز
بورس نيوز
پرسا نيوز
پنلاگ نيوز
گزارش گران
ايران ما
ايران امروز
ايران bbb
ايران فردا
فرهنگ آشتي
هم وطن سلام
وزارت امورخارجه آمريكا
سايت خبري بازتاب
سايت خبري سرخط
سايت خبري شهروند
سايت خبري بي طرف
شبكه ي خبر دانشجو
مجله ي اينترنتي فريا
روزانه تهران جنوب
هفته نامه ي تابان
اتحاد تا دموکراسي
باشگاه خبرنگاران جوان
روزنامه ي كيهان
جمهوري اسلامي
مردم سالاري
همشهري
جام جم
خراسان
اعتماد
رسالت
شرق
قدس
خبر ورزشي
كابل پرس
تهران تايمز
هفت تير
30 نما
تكتاز
 

كتاب خانه ها و مراكز فرهنگي

 كتاب خانه ي قفسـه
کتاب هاي رايگان فارسي
كتاب هاي رايگان فارسي-خبرنامه
كتاب خانه ي نهضت ملي ايران
كتاب خانه ي دكتر محمد مصدق
كتاب خانه ي خواب گرد
كتاب خانه ي شاهمامه
كتاب خانه ي دل آباد
سخن - سايت كتاب و نشر الكترونيك
 

تشكل ها و نهادهاي فرهنگي و اجتماعي

سازمان سنجش آموزش كشور
سازمان اسناد و كتاب خانه ي ملي ايران
شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي
خانه ي هنرمندان ايران
مجله ي فرهنگ و پژوهش
مؤسسه ي مطالعات تاريخ معاصر ايران
مؤسسه ي گفت و گوي اديان
مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران
پايگاه اطلاع رساني پزشكان ايران
نهضت آزادي ايران
پن لاگ
کانون نويسندگان ايران
كانون انديشه ي جوان
کانون پژوهش هاي ايران شناختي
كانون زنان ايراني
زنان ايران
گزارش گران بدون مرز
تريبون فمنيستي ايران
انجمن فرهنگي هنري سايه
موج پيشرو
 

فرهنگي - هنري

خزه
دوات
واژه
رواق
قابيل
بخارا
سمرقند
سپينود
ماندگار
سيبستان
شبنم فكر
نسل پنجم
خسرو ناقد
خانه ي داستان
مجله ي خانه ي داستان
مجله ي سينمائي ادبي
تاريخ و فرهنگ ايران زمين
تاريخ ايران باستان
روزنامه هاي م . ويس آبادي
ميان برهاي سي ثانيه اي
يادداشت هاي يك اطلاع رسان
دل تنگي هاي يک کرم دندون
طومار - ليلا فرجامي
اديبان - وحيد ضيائي
ميرزا پيكوفسكي
صد سال تنهائي
خشت و آينه
جن و پري
هفت سنگ
رمزآشوب
هرم
شبح
فرياد
آدينه
آدينه2
ادبكده
ادبستان
غربتستان
عصيان گر
پوكه باز
كتاب لاگ
كشتي نوح
حيات خلوت
آرمان شهر
الهه ي مهر
نيما يوشيج
جيرجيركِ پير
مي بي رنگي
ساحل افتاده
كلكسيون شعر
بازگشت به آينده
آوازهاي خار بيابان
كلك خيال انگيز
لوليتاي ايراني
آرامش دوستدار
آستان جانان
خشم و هياهو
خاكي آسماني
پريشان خواني
هنر و موسيقي
قصه ي كرمان
ايران تئاتر
باغ درباغ
كاپوچينو
آرش سرخ
کارگاه
 

نويسنده گان شاعران و هنرمندان

صادق هدايت
ابراهيم يونسي
فروغ فرخزاد
احمد شاملو
بنياد شاملو
شاملو - مجموعه ي آثار
نادر نادر پور
سهراب سپهري
هوشنگ گلشيري
داريوش آشوري
اسماعيل خوئي
بزرگ علوي
صمد بهرنگي
منيرو رواني پور
دكترعلي شريعتي
عبدالكريم سروش
آواي آزاد - مجموعه آثاري از شاعران معاصر
 

(ژورناليست ها ) و وبلاگ ها و سايت هاي حاوي لينك هاي متنوع و مفيد

روزنامك
زن نوشت
دو در دو
پابرهنهِ برخط
سرزمين آفتاب
روزنامه نگار نو
دنياي يك ايراني
سفرنامه ي الکترونيک
وبلاگ بي بي سي فارسي
حاجي واشنگتن
علي خرد پير
امشاسپندان
ايران كليپ
ايران جديد
هفت آسمان
بلاگ چين
خانم کپي
آق بهمن
يك پزشك
خبرنگار
روزانه
فرياد
كوچه
کسوف
 

(گروهي ها) گاه نامه ها و مجله هاي الکترونيکي

پيك خبري ايرانيان
ايرانيان انگلستان
كتاب داران ايران
خواندني ها
مجله ي شعر
خانه ي سبز
پويشگران
فروغ نت
گيل ماخ
زيگ زاگ
شرقيان
صبحانه
ديباچه
انديشه
فانوس
پنجره
پندار
گوشزد
هنوز
نامه
لوح
 

وب نوشت ها و سايت هاي شخصي - فرهنگي سياسي اجتماعي

مهرانگيزكار
مسعود بهنود
شيرين عبادي
هادي خرسندي
احسان شريعتي
ايرج جنتي عطايي
اشكان خواجه نوري
ميرزا آقا عسكري
لطف الله ميثمي
محمدرضا فطرس
وحيد پور استاد
اميد معماريان
سيروس شاملو
كورش علياني
شاهين زبرجد
مهين ميلاني
سعيد حاتمي
ملكه ي سبا
حسين پاكدل
علي قديمي
هادي نامه
بيلي و من
نقش خيال
مسافر شب
بدون حرف
گيله مرد
بازگشت
تادانه
ناگزير
مهتاب
افکار
فردا
آشيل
قلم
شيز
سپهر
ناتور
جمهور
بي اسم
35 درجه
گل خونه
يك قطره
آبچينوس
هومولونوس
روز نوشت
چشم هايش
ملي مذهبي
باغ بي برگي
چرند و پرند
رامين مولائي
يك نخ سيگار
زندگي وحشي
از بالاي ديوار
سرزمين رؤيايي
تحقيقات فلسفي
روي شيرواني داغ
شهروندِ نصف جهاني
يادداشت هاي نيمه شب
ترا اي کهن بوم و بر دوست دارم
كتابچه ي مهدي خلجي
مقالات سياسي و اجتماعي
ارزيابي شتاب زده خداداد رضا خاني
اكنون شهرام رفيع زاده
آدم و حوا حسن محمودي
قلم رو ساسان قهرمان
پوتين محمد تاجيك
چشمان بيدار مهستي شاهرخي
چرا نگاه نكردم ؟
عمادالدين باقي
محمود فرجامي
شادي شاعرانه
سلول انفرادي
کتاب درخانه
تقويم تبعيد
پراكنده ها
بلاگ نوشت
زر نوشت
ارداويراف
ميداف
عكاسي
ليلا صادقي
سينماي ما
فيلم نوشته ها
آيدين آغداشلو
نيک آهنگ کوثر
پيمان اسماعيلي
وبلاگِ عكاسي
ايران كارتون
فروشگاه گرافيك
 

اديان ومذاهب

يتااهو
يهود نت
آيه الله منتظري
شريعت عقلاني
بام آزادي
 

ادبيات و هنر - شعر و داستان - مقاله : فلسفه و شناخت جامعه و انسان

نقطه تهِ خط
ماهنامه ي هنر موسيقي
خيال تشنه - حميرا طاري
هزارتو - فرزاد ثابتي
يادداشت هاي شيوا مقانلو
گوباره - ابراهيم هرندي
داستان هاي کوتاه يک آماتور
اهورا - مجيد ضرغامي
انساني بسيار انساني
الفلسفة فل سفه
نامه هاي ايروني
پيام يزدان جو
چه گوارا
چوبينه
گردون
برج
 

كامپيوتر و ارتباطات

دات
زيرخطِ IT
سرگردون
امير عظمتي
استاد آنلاين
همايون اسلامي
سرزمين كامپيوتر
فولكلور اينترنتي
وبلاگ تخصصي دلفي
از صفر تا اينترنت
سايت علمي فرهنگي خاطره
رباتيك و هوش مصنوعي
راهرو وب - محمدرضا طاهري
دانش كتاب داري و اطلاع رساني
ايتنا - اخبار فناوري اطلاعات
فناوري اطلاعات و ارتباطات
دنياي كامپيوتر و ارتباطات
مديريت فناوري اطلاعات
انديشه نت
 

نام داران « وب ِ» فارسي - متنوع و انتقادي

مجيد زهري
حسن درويش پور
روزگارما بيژن صف سري
خواب گرد رضا شكر اللهي
سردبيرخودم حسين درخشان
حضورخلوت انس عباس معروفي
پيام ايرانيان مسعود برجيان
كلمات اكبر سردوزامي
 

اطلاع رسان هاي بي نام و نام دار سياسي اجتماعي فرهنگي

دموكراسي فرزند جسارت
روز شمار انقلاب
زير چتر چل تيكه
چه و چه و چه
اردشير دولت
وب-آ-ورد
ورجاوند
خُسن آقا
سگ باز
چپ نو

طنز سياسي

ملاحسني
ملاحسني در کانادا

سايت هاي سرويس دهنده

 بلاگ اسپات
پرشين بلاگ
بلاگفا
وب گذر
 

موتورهاي جستجو و فهرست ها

 گوگل فارسي
گويا
تير آخر
پارس خبر
لينک هاي فله اي
داده هاي فارسي
 

لوگوها

وبلاگ نما

لينكستان

ليست وبلاگ هاي به روز شده

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com






یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۵

 

آزادی روابط جنسی ، صنعتِ سکس ، يا ... ؟؟ ( 1 ) مقاله


آزادی روابطِ جنسی ؟ صنعتِ سکس ؟ تن فروشی و روسپی گری ؟ ؟
انهدامِ عشق و زندگی ؟ ؟ کدام يک ؟ ؟
( 1 )
ياد آوری : مقاله ای است بلند که در سه پست و سه قسمت خواهد آمد . اگر حوصله و توجه نداريد ، بهتر است آن را نخوانيد .

( بايد در همين آغاز يادآوری کنم که : نابسامانی هایِ گوناگون ، به دليلِ پوست انداختنِ جامعه و دگرگون شدنِ قراردادها و نگاه ها را ، تا حدودی گريزناپذير و قابلِ توجيه و توجه و حتا پذيرش می دانم و می بينم ) .

اين روزها همه چيز در حالِ دگرگونی است . دنياها و قراردادهائی دارد فرو می ريزد و معلوم نيست چه چرندی به جايش بر می آيد ؟ ؟ بايد کاری کنيم که سامانی شايسته و انسانی ، فردايمان را رقم زند . يعنی که بازهم امروز است که فردا را می سازد ، اگر دير بجنبيم ، باخته ايم .

موضوعِ سکس و روابط جنسی شايد نخستين و برترين و تعيين کننده ترين پديده ای باشد که به دليلِ تأثير گذاریِ شديدِ آن بر ديگر پديده هایِ اجتماعی و " تابو " بودنِ پرسابقه ی آن ، بايستی بيش و پيش از ديگر پديده ها ، به آن پرداخته شود و از ديدگاه هایِ گوناگون موردِ بررسی و تحليل قرار گيرد .
اما در همان حالی که زمان نمی ايستد و در حرکت است ، ناهنجاری ها هم چنان بررسی نشده باقی می مانند و شرايطِ لازم برای کمتر پژوهشی در اين زمينه فراهم می شود . سياست اولويتِ خود را حتا بر فرهنگ تحمیل کرده و بسياری از واقعيت هایِ تلخِ اجتماعی و مشخصه هایِ تأثیر گذارِ انسانی به تاقِ نسيان سپرده شده و ... و اين است يک وقت چشم باز می کنيم و می بينيم ، فرهنگی ناروا و ناپسند برجامعه تحميل شده و نتوانسته ايم – و نخواسته و نگذاشته اند - به موقع اطلاع رسانیِ لازم را ارائه شود . متأسفانه در اين مملکت و هويت ، حاکميت ها هميشه - به ناروا - امرِ فرهنگ سازی را برعهده داشته اند و گرفته اند و بنا بر مصالحِ خويش ، هميشه پديده ی شخصیِ روابطِ جنسی را " تابو " دانسته و آن را مسکوت گذاشته اند ، يا با رهنمودها و قراردادها و چارچوب هایِ غيرِ کارساز و غيرِ تخصصیِ قبيله ای ، مسأله را به بی راهه هائی کشانده اند که برای اصلاحِ آن هميشه دير بوده و خواهد بود و همواره هزينه هایِ گران و گريزناپذيری را بر جامعه و کشور تحميل کرده و خواهد کرد .

اخيرا مصاحبه ای را با چند زنِ تن فروشِ ايرانی – مقيمِ امارات متحده - به همراهِ تحليلی از خانمِ تحليل گری - مقيم اروپا - شنيدم که مرا به نوشتنِ اين مقاله تشويق کرد . در حالِ شنيدنِ مصاحبه و تحليل ياد شده ، آمدم تيترهائی را فهرست وار برایِ مقاله یِ خودم يادداشت کنم ، زيرا که مصاحبه و تحليل – هر دو – به نظرم اندکی بيگانه با شرايط عينی و واقعی در ايران آمد و مقايسه ها با فرهنگِ اروپا ، اندکی بی ربط بود و خلاصه پر از مطلب ... يک وقت متوجه شدم که بيش از 50 سرفصل را يادداشت کرده ام ، اما هنوز عناوين بسيارِ ديگری هم چنان نانوشته مانده است ، چنان که اگر بخواهم به تمامِ آن موارد به پردازم - علاوه بر نياز به ابزار و اطلاعات و آمارِ گوناگون - دستِ کم چند ماه وقت خواهم خواست و حاصلش هم از يک جلد کار تحقيقی کمتر نخواهد بود و عاقبت هم هيچ ناشری پيدا نخواهد کرد و خواهد ماند و خواهد ماند – هم چنان که مانده و مانده و رفته و گذشته است .
می بينم شرايط و امکانات برایِ چنان پژوهشی فراهم نيست ، در حالی که زمان نمی ايستد و متأسفانه در اين موضوع - به دلايل گوناگون- امکانِ تحقيق وجود ندارد و " تابو " بودنِ روابط جنسی ، افراد را از پرداختنِ به موضوع باز می دارد . بگذرم از اين که به هر حال و در هر صورت ، فراهم نبودنِ ابزار و شرايط ، يا تابو بودنِ موضوع و امکانِ انگ خوردن ، مسووليت را از هيچ کداممان ساقط نمی کند و بر ماست که به هريک از پديده هایِ اجتماعی ، در حدِ توان و تخصص و نگاه و امکاناتِ خويش – ولو در محيط هایِ خاص و محدود – به پردازيم و از اما و اگرهای ياوه و دهان هایِ ياوه سرا ، روی نگردانيم و نهراسيم .

ممکن است " فمنيست " هایِ راست موضوع را تنها از ديدگاهِ آزادیِ روابط جنسی ببينند و بهایِ لازم را به چنين پژوهش ها و تحليل هائی ندهند . يا " فمنيست " هایِ سوسياليست و چپ ، تنها به عنوانِ يک صنعت که تابعِ قراردادها و اخلاقِ صنفی و خواستِ آگاهانه یِ افراد است ، به مسأله ی سکس و روابطِ جنسی در اجتماعِ کنونیِ ايران بنگرند ، يا هر دو سویِ ماجرا نياز به فعاليت و حتا مبارزه ی فرهنگی را - در سطوحی که اکنون در اختيارِ حاکميت است - مطرح سازند و تحتِ عنوانِ مبارزه با " مرد سالاری " و واکنشی در برابرِ " زن ستيزیِ " جامعه و عوارضِ دورانِ گذار و پوست انداختنِ ايرانی ، لزوم و حساسيتِ موضوع را ناديده بگيرند – يا بهایِ لازم را به آن بدهند يا ندهند– اما آن چه واقعی و آشکار است : سقوطِ ارزش هایِ خانوادگی و مذهبی و متروک گرديدنِ سنت هایِ مردسالارانه ی جامعه ی ايرانی ، نه در جهتِ احيایِ حقوقِ زنان ، بل در اشاعه یِ بيماری هایِ گوناگونِ مقاربتی و شخصيتی و اجتماعی است ... در حالی که کسان و جريان هایِ ديگر ، نياز به آزادی هایِ بيشتر در خصوصِ روابطِ جنسی و نقشِ دولت ها و موسساتِ اجتماعی و فرهنگی را - در اين رابطه – خواستار بوده و مد نظر قرار می دهند و اصولا ممکن است بسياری باشند که دغدغه هایِ کنونیِ مرا در موضوعِ سکس و روابطِ جنسی حاکم بر جامعه یِ ايرانی نداشته باشند ، يا برخوردهایِ تئوريک و شرايطِ خارج از اختيار را ، بهانه ی نپرداختنِ به مسأله قرار دهند و با درشت کردنِ علت ها و عواملِ گريز ناپذير ، شانه از بارِ چنين مسووليتی هائی خارج سازند و - دانسته و ندانسته – کل مسأله را ناديده بگيرند .
و ممکن است و ممکن است و ممکن است ...
اما آن چه - در هرصورت و کماکان - به قوت و اعتبارِ خويش باقی است ، برآمدنِ نوعی نگاهِ ناآگاهانه و غيرِ اصولی و حتا چارچوب هایِ ناروا و نادرست ، به دليل فقدانِ آموزش و آگاهیِ کافی و موردِ نياز به جوانان و خانواده هاست که سرانجام کار را در مسيرهایِ غيرِ علمی و غير تخصصی و همانندِ سايرِ پديده هایِ اجتماعی ، چون معجونی هفت جوش و " شتر گاو پلنگی " هردمبيل ، سامان خواهد داد ... آن هم زمانی که برایِ اصلاح و قرار دادنِ پديده در مسيرِ صحيح و اصلیِ خويش ، بسيار بسيار دير باشد .

به ياد دارم که : اوايل انقلاب ، دار و دسته ی خلخالی " شهر نو " تهران را آتش زدند و از شخصيت هایِ سياسی و مذهبی ، تنها کسی که مخالفت کرد آيه الله طالقانی بود . اما آن روزها آقای طالقانی رهبریِ اپوزيسيون و جامعه ی به اصطلاح روشن فکری را برعهده داشت و کسی تره برای حرف ايشان خورد نمی کرد و نکرد ... به ياد دارم که زنان روسپی ، پس از آواره شدن از جا و جايگاه خويش ، ويلانِ کوچه و خيابان ها شدند و آخرِ سر هم ، جذبِ همان دار و دسته هائی گرديدند که " شهرنو " را آتش زده بودند و از آن ها در انجام کارهائی بهره گرفته شد که آن روزها ديگران از آن سر باز می زدند ... گويا از آغاز ، با همين هدف آواره شان کرده بودند ، تا تازه به عنوانِ ابزار از آن ها استفاده کنند ...

بگذريم از اين که پديده ی روسپی گری ، ريشه در " فقر و تبعيض " و بيماریِ جامعه دارد ؟ يا اين که " صنعتِ " رو به رشدی است و طليعه یِ آزادیِ روابط جنسی و بهره برداریِ آزادانه یِ افراد ، از تنِ خويش را نويد می دهد ؟ ؟ و يا عارضه ای از عوارضِ " ليبراليسم " و به هر حال نوعی کار و شغل است که بسيار شرافتمندانه تر از بسياری مشاغلِ کاذبِ کنونی می باشد و از تجاوز به خانواده هایِ محترم و زنانِ شوهردار نيز جلوگيری می کند ؟ ؟ و به هر حال در جامعه ی سرمايه داریِ سنتی و در حالِ تحولِ ايران ، آن ها نيز " کارگرانِ جنسی و پورلترهایِ اصيل هستند و ... اصولا مشتريانِ زنانِ خيابانی مجرم يا بيمار هستند – يا نيستند – ؟؟ و بدنِ انسان در خدمتِ پول قرار گرفته يا نگرفته است ؟؟ و خلاصه اين که جايگاهِ " عشق " و " روابط و نيازهایِ شخصی و حريمِ خصوصیِ زندگی ، در اين ميانه کجاست ؟ ؟ و نقش " عشق " چيست و کدام است ؟ ؟ و همين طور و همين طور وهمين طور ...
اما واقعيتِ قضيه اين است که : اگر روسپی گری را به عنوانِ يک شغل و صنعت هم به پذيريم و برایِ آن مشروعيت و مقبوليت قائل شويم و اين قشر را نيز جزء ( حبيب الله ) هایِ ديگر به شمار آوريم ، بازهم وضعيتِ فعلی اين حرفه – در شرايط ايران - غير قابلِ پذيرش بوده و با عدمِ آموزش و فقدانِ هرگونه نظارت – و به ويژه تحميلِ حريمِ خصوصی بر حريمِ عمومیِ – و خلاصه تنها توهين آشکار به جنس و شخصيتِ زن ، به حساب می آيد و منشأ بيماری هایِ گوناگون و نفرت هایِ زايل نشدنیِ زن و مرد از يکديگر و رشدِ بزهکاری در جامعه و سرانجام " انکارِ عشق " و به هيچ شمردنِ حرمتِ زن شناخته می شود و بس .
در اين که نوعِ برخورد حاکميت با اين پديده – يعنی به رسميت نشناختن و جرم شمردنِ آن – نه تنها مبارزه با معلول است و آمار زندان ها را بالا برده است و خود بزرگ ترين عاملِ رواجِ نابسامانی به شمار آمده و ضمنا بارِ هرگونه نظارتی را از دوشِ دولت برمی دارد و با پاک کردنِ صورتِ مسأله و ناديده گرفتنِ آن ، همانندِ ساير پديده هایِ اجتماعی ، تنها به آشوب و بلوائی دامن می زند که سببِ رواجِ زشت ترين صورت هایِ روسپی گری در جامعه ی به اصطلاح اسلامیِ ايران است ...

بيائيم و لحظه ای بينديشيم : چه کسی از زنانِ تن فروش بهره ی جنسی می برد ؟ ؟ آيا اين تنها جوانانِ مجرد و يا " مردانِ مجبور " هستند که در شرايطی آزادانه و آگاهانه و به عنوانِ روابطِ " عاشقانه " و نيازِ ضروریِ دو – حتا يا چند انسان - به يکديگر از اين روابط برخوردار می شوند ؟ ؟ و اين دو انسانِ شناخته و دانسته هستند که ( به اصطلاح عالما عامدا ) روابطِ عاشقانه ی جنسی و شخصیِ خود را به خيابان ها آورده اند ، يا پيرمردان و بازاريان و کارمندان و کارگرانِ دزدی هستند که به برکتِ رانت ها و روابطِ حکومتی بر متن و حواشیِ شهرها روئیده اند و با يک رأس سمند و آپارتمانی در گوشه و کنارها ، دخترانِ محتاج و مجبور و مغفول ( و ضمنا مقبول و مفعول ) را - هم چون کارگرانِ جنسی - موردِ تجاوز قرار می دهند و بدنِ انسان – به ويژه کودکان - را ، در خدمتِ پول و تجارت و باندهایِ تن فروشی و انسان فروشی و عضو فروشی ، به ماشينی بدونِ اراده و شعور ، تبديل کرده اند و بزرگ ترين و زشت ترين توهين ها را ، به شخصيتِ زن و نهاد خانواده روا می دارند و ... ؟ ؟ اين است يا آن ؟ ؟ کدام یک ؟ ؟
و آيا می توان تحتِ عنوانِ " غرايزِ موجودِ انسانی " و مهرورزی و آزادیِ نوعِ بشر در شکلِ بهره وری از تنِ خويش ، تضادهایِ شخصيتیِ برآمده از پديده یِ روسپی گری و زنانِ خيابانی و دخترانِ جوان و کودکانِ آموزش نديده را – که انگار در حالِ گذرانِ " آموزشِ ضمنِ خدمت " هستند - ناديده گرفت و چشم بر نفرت هایِ ايجاد شده ، نسبت به جنسِ مرد و زن ، فرو بست و اين سان توهينی دوجانبه و آشکار را - به شخصيتِ انسانی – تماشاگر بود ؟ ؟
به راستی آيا موضوع در هم نياميخته است ؟ ؟
آيا روابطِ عاشقانه یِ جنسی و پرستش و ستايشِ دو يا چند انسان نسبت به يکديگر را ، به خريد و فروشِ سکس و کالا قرار دادنِ " عشق " تبديل نکرده ايم ؟ ؟
يا در نهايت آيا اين حريمِ خصوصیِ مشتی – به گفته یِ آن حضرتِ تئوريسينِ اصلاحات : " فرومايه گان " – نيست که بر تمامیِ سطوحِ اجتماعی و حتا روابطِ خصوصیِ افراد - و صد البته بنيانِ خانواده و موضوعِ بقایِ نسل - سايه افکنده و حريمِ فرد ( آن هم چه فردی ؟ ؟ ) بر جامعه و نوع ، تحميل نشده است ؟ ؟ و آيا و آيا ...
درست است که جمعيتِ کشور – از 57 تا کنون - نزديک به سه برابر شده و در نتيجه سه يا چهار برابرشدنِ تعدادِ زنانِ خيابانی موضوعی عادی است ، اما بايد کور باشيم و نبينيم که اکنون تن فروشی و روسپی گری – که در تمامیِ جوامع آزاد حتا - به عنوانِ بيماری و جرم و عارضه یِ اجتماعی و شخصيتی شناخته و با آن برخورد فرهنگی می شود - به صورتِ اپيدمی و پديده ای همگانی و همه جائی درآمده است و حيات و موجوديتِ تمام يا بسياری از خانواده ها را تهديد می کند ...
مگر نديده ايد که نوعِ زنانِ خيابانی - نسبت به پيش از 57 - تغييری فاحش و آشکار کرده اند ؟؟ اگر در گذشته ، تنها تعدادی از زنانِ مجبور و فقير و پير و از همه جا رانده و از همه چيز مانده و معتاد و ناچار ، روی به اين حرفه می آوردند ، امروزه ( با کمالِ تأسف ) قسمتِ عمده ای از دخترانِ خانواده هایِ محترمِ روستائيانِ به شهر هجرت کرده ، شهريه ی دانشکاهِ آزادشان را ، از محلِ تن فروشی - اين تنها صنعتِ رو به رشد و در حالِ رونقِ جمهوری اسلامی - تأمين می کنند و چه بسيار کودکان و دخترانِ چشم و گوش بسته و آموزش نديده ای که ، با کمترين فشارِ اقتصادی ، يا اندک بدرفتاریِ پدر و مادرها و فقدان ذره ای نجابت در سطوحِ جامعه که در خونِ ما ايرانی ها نيست ( و نيز : به دليل فقدانِ آموزش و جرم شمردنِ عشق ) روی به خيابان ها می آورند و کمبودهایِ خود و خانواده شان را ، از اين راحت ترين و دمِ دست ترين راه حلِ ممکن ، تأمين می کنند ؟ ؟
متأسفم که می گويم : امروزه تن فروشی تنها در اثر اجبار و فقر نيست ، بلکه تأمينِ هزينه یِ رفاهِ بيشتر و چشم هم چشمی هایِ ابلهانه و در واقع تأمينِ " تجمل " است ...
يک روزتان را به من بدهيد ، سری به دادگاه ها و محاکمِ قضائی بزنيد ، نگاهی به دخترانِ فراری و انگيزه هايشان بيندازيد ، چشمانِ لوچ و نزديک بين و کورتان را - اگرشده اندکی - بگشائيد و ازدواج هایِ زودرس و احساسی و حتا کاسب کارانه را مشاهده بفرمائيد و اگر می توانيد محيط هایِ اجتماعی را ، از خانه و مدرسه و دانشکاه تا بازار و کوچه یِ اين خلاخانه ها را بررسی کنيد و در علل و عواملِ طلاق هایِ فراوانی که با دلايلِ ناکافی و حتا حمايت هایِ حقوقیِ احمقانه - از زن يا مرد – و توليتِ ناروایِ نالايقان بر امرِ آموزشِ کشور و دخالت هایِ مزاحم و نابه جایِ غير متخصصان و خود مدعيانِ همه چيز در حوزه یِ مسائلِ شخصیِ و خصوصیِ خانواده ها و افراد صورت می گيرد و در بسياری از موارد ، ريشه در مجالسِ زنانه ی روضه خوانی و سفره هایِ ابوالفضل و پارتی هایِ بالایِ شهریِ ( از روستا سرازير شده ) و دخالت هایِ ناروایِ غيرِ متخصصان دارد ، اکنون به صورتِ يک اپيدمیِ همه گير ، خود را بر تمامیِ شوونِ جامعه تحميل ساخته است .
بسياری از زندانی هایِ اکنونی و خانواده هایِ ويلان و سر در گمشان که بر حاشيه یِ شهرهایِ بزرگِ ايران می درخشند ، شايد در آغاز با اندک توجه و برخوردِ فرهنگیِ متوليانِ موضوع و حتا با همان روش هایِ کدخدا منشی و نگاهِ آگاهانه و دلسوزانه یِ قاضی و مشاور و وکيل و منشی و مستشار و ضابط و دبير و استادِ دانشکاه و ديگر و ديگر ، قابلِ حل و رفع و رجوع بوده و هست ... اما زهی اندکیِ شرف ، ذره ای نجابت و نژاده گیِ موردِ ادعایِ ايرانی ... ؟ ؟ زهی رگ ... سيبِ زمينی تمام و تمام ...
متأسفم که نمی خواهيد ببينيد ... يا نمی توانيد ببينيد ؟ ؟

ادامه دارد


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


UP
 
لوگوي وبلاگ نگاه

نگاه

 


E.mail

Yahoo mail
gmail

PM


محمدرضا زجاجی * زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1332 * دگر زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1388

نام :  محمدرضا زجاجي

زاد روز:      دوشنبه 4 آبان 1332
برابر با  26 اکتبر 1953
دگر زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1388
برابر با  26 اکتبر 2009

كتاب هاي الکترونيکي :
1- حديثِ كشك ( دفتر شعر )
2- روايتِ شدن ( دفتر شعر )
3- حرف اول ( دفتر شعر )
4- از كوچ ها تا كوچه ها ( دفتر شعر )
5- داستان قاضي حمص ( طنز تلخ )

Previous Posts
  • خدای دوست - شعر کلاسيک عرفانی
  • جنگ يا صلح ؟ ؟
  • و این جا عشق - شعر امروز
  • پیرامون : انسان و زندگی ( شناخت ) - مقاله
  • از چه می باید مرد - شعر معاصر
  • فراخوان فهم ( 5 )
  • اين هم چيزی است ( هزل ) - وصف الحال
  • تمدن مدرن - ايران و مدرنيزم - مقاله
  • وصف الحالی داغِ داغِ - شعر
  • تأملاتی پیرامون غزلیات شمس - مقاله

  • Archives
  • اوت 2004
  • سپتامبر 2004
  • ژانویهٔ 2005
  • فوریهٔ 2005
  • مارس 2005
  • آوریل 2005
  • مهٔ 2005
  • ژوئن 2005
  • ژوئیهٔ 2005
  • اوت 2005
  • سپتامبر 2005
  • اکتبر 2005
  • نوامبر 2005
  • دسامبر 2005
  • ژانویهٔ 2006
  • فوریهٔ 2006
  • مارس 2006
  • آوریل 2006
  • مهٔ 2006
  • ژوئن 2006
  • ژوئیهٔ 2006
  • اوت 2006
  • سپتامبر 2006
  • اکتبر 2006
  • نوامبر 2006
  • دسامبر 2006
  • ژانویهٔ 2007
  • فوریهٔ 2007
  • مارس 2007
  • آوریل 2007
  • مهٔ 2007
  • ژوئن 2007
  • ژوئیهٔ 2007
  • اوت 2007
  • آوریل 2008
  • ژوئن 2008
  • ژوئیهٔ 2008
  • آوریل 2009
  • نوامبر 2009
  • اکتبر 2010


  • گزيده ها ، كوتاه ، گوناگون :

     دولت ها جز به منظور و در مسير از بين بردن خويش و ايجاد آگاهي و اخلاقِ خودگردانيِ عمومي در آحاد مردم ، مشروعيت حضور ندارند و جامعه يِ برتر انساني ، مجموعه ي آگاه و شادكام و خودگرداني است كه بي نياز از هر پاداش و مجازاتي، بينِ كاميابي خود و ديگران جمع كرده و آگاهانه و فطرتا، به نيكي ها وفادار و پاي بند باشد .

      ناداني تنها و بزرگ ترين ميراثِ گذشته گاني است که همواره خود را روايتِ منحصر هستي مي شمردند .

     " دانائي " زيستن در نشئه ي وصف ناپذيري است که غرور بودن و آفريدن و " بي نيازي " را مي آموزد و هر آن چه « رنج » را به هيچ مي شمرد .

     آن كه از حجاب در نگذشته زيبايي را نشناخته است . درود بر هنگامه اي كه پرده ها فرو افتند . رنگ و بوي زشتي را ، چگونه روي به گردانيم ؟

     بزرگي را كه مي گفت : « درد انسان متعالي ، تنهايي و عشق است » گفتم : آن كه در عشق ناتوان باشد ، محكوم و بايسته ي تنهايي است .

    عشق ورزيدن ، آزادي ِ دو تن در خواستن و دوست داشتنِ يكديگر ، نخستين اصلِ شاد زيستن است و زندگي هيچ اصالتي- جز خويش- را بر نمي تابد .

     بت پرستيدن و بت شكستن و بت ساختن و بت شدن و خود شكستن ، تمام « بت » است و بت سازي ... چه آسوده و زيباست آن كه آفرينش را ، چنان كه هست مي بيند و در مي يابد و چندان تواناست كه از هر بتي بي نياز است . تنها انسان ناتوان ، توانايي را بتِ خويش مي سازد . انسانِ توانا كمبودي نمي بيند و نمي شناسد . او هر چه را بخواهد به دست مي آورد و بر هرچه بينديشد تواناست و نيازي به تكيه گاه ندارد . تنها پيران و بيمارانِ ناتوان هستند كه به ديوارها تكيه مي كنند .

     آرزو ، اميد و آينده ، واژه گانِ مجعولِ ناتواني است . هنگامي كه ناكاميِ خويش را ، فردايي مي سازيم ، هم امروز را نهاده ايم . اگر درلحظه زندگي كنيم ، چيزي را فرو نگذاشته و همواره خواهيم زيست .

     آن چه به شمار مي آيد تنها حال است و تاريخ ابزار و دانشِ مورخ - و نه ظرفِ زندگي- است . « زندگي » ظــرفِ اكنون است ، و آينده وجود ندارد . آن چه قابلِ لمس و شهود است ، لحظه هايند و اكنون نه گذشته و نه فردا .

     هنگامي كه پرده ها هم چنان فرو افتاده و ديده ها بسته است ، چشمان و زبان هاي گشاده ، كدامين نگاه و مخاطب را خواهند يافت ؟ خفته گان و مرده گان ازجنسِ سخن نيستند .

     آن كه به انتظارِ نيكي منفعل مي نشيند ، تنها - آن را - انكار مي كند . درحالي كه كمالِ مطلوب ، انكار نيكي و جست و جوي ِزيبايي است . انكار همواره راهي به جست و جو و تصديق رها ساختنِ موضوع و چشم بستن برحقيقت است . آدمي چيزي را باور مي كند كه از اثباتِ آن نا توان باشد . آگاهي و فهم ، از مقوله ي تفسير و تبيين و تحليل است و با واژه و انديشه سر و كار دارد . اما باور ازمقوله ي تقليد و پذيرش و ناداني است .

     سخن گفتن از روشنايي درتاريكي و سياهيِ شب ، گام زدن درخواب است و چيزي از جنسِ كابوس .

     حقيقت از جنسِ فهم و شناخت و از بيان و واژه بي نياز است . آن حقيقتي كه نيازمند توضيح و اثبات و توجيه باشد ، چيزي ازجنسِ تاريكي به همراه دارد و همواره مكرانديش و توجيه گر ، باقي خواهد ماند .

     انسان تنها حقيقتِ موجود و تنها تحليل گر هستي است و اگر روزي آزاد زيسته و آزادي را شناخته است ، دوباره نيز آزاد خواهد زيست و آزاد خواهد بود . ( حتا اگر ناچار شود دوباره به جنگل باز گردد ) .

     کسي که نتواند انسان و خِرد را باور کند ، شايسته ي زندگي – به ويژه در فردا و فرداها – نخواهد بود .

     هنگامي كه پرده ها فرو افتند ، به ناگاه درخواهيم يافت كه تمام در بندِ شكل و پوسته بوده ايم ، نه مغز و محتوا .

    با همان شتابي كه روز بر شب چيره مي شود ، به ناگاه درخواهيم يافت كه « هيچ » نبوده ايم ، غَره به تاريكي و نعره زنان در سياهي .

     عارفان و صوفيانِ ما ، بيش از آن كه بيان كننده ي رمز گون حقيقت باشند ، خود حجابِ آن بوده اند .  

    بندگي و زنجيري كه ناداني بر دست و پايِ انسان مي گذارد ، در همان حالي كه به سستي پوسيده ترين نخ ها ست ، ستبرترين و محكم ترين و ديرپاترين زنجيرهاي پولادين را ، برشخصيتِِ « انسان » استوار مي سازد و جز به بهاي نيستي و مرگ گسسته نمي شود و بر نمي خيزد .

     اگر به معناي واژه ها - در امروزِ جامعه - نگاهي با تأمل داشته باشيم ، به خوبي و به زودي در خواهيم يافت كه چه تحولي در حالِ وقوع است . هر كسي كه اهل تأمل و دقت و قادر به تحليل باشد ، به خوبي تهي شدنِ واژگانِ فارسي را ، از معنايِ معهود و مرسوم و منظورِ خويش- در اكنونِ جامعه - در خواهد يافت و به پوچي الفاظي كه بام تا شام ، موردِ استفاده ي« خاص » و « عام » است ، خواهد خنديد .

     آن چه از آسمان مي آيد زميني است و هر زميني ، حاصلِ خويش را بَر مي دهد . خوشا سرزمين هاي سر سبز ، بارور و شكوفا . خوشا بي كراني ها ، بزرگي ها و بلنداي نگاهِ فرزانه گان و خوشا « انسان » و زندگي زميني او .

     آدميان چگونه مي توانند راجع به چيزي كه هرگز نديده ، لمس نكرده و آن را نشناخته اند ، اين گونه با قطع و يقين سخن به گويند ؟ انگار قلويِ ايشان است و خود زادنش را گواه بوده اند . تنها احمقان و ناآگاهان مي توانند - با چنان قطعيتي- سخن به گويند .

     فيلسوفان و متكلمانِ ايراني ، هنگامي كه پرده هاي آويخته را ديده اند ، در رسيدن و دريدنِ آن ها كوشش كرده اند و به هنگام - نيز- برآشفته از غوغاي عوام و نادرستي ها ، روي پوشيده اند . خوشا آن كه كلامي از ايشان شنيده باشد . اما چه بسياري از آن ها كه در همان گام هاي نخست و ميانه ، كوري و ناتواني خويش را ، در زنگار كلماتِ فريبنده نهفته اند و همواره ناداني خود را ، در هياهوي پيروان و دشنه هاي تعصب ، پنهان ساخته اند . كوچكي هم ايشان بود كه انسان را ، به « رَحم » برانگيخت .

    در شگفتم از آن كه : چگونه اهلِ سخن از خداي خويش مي خواهند ، تا آبرويِ ايشان را حفظ كند ؟ و مردمان نيز ، براين دعا آمين مي گويند . آيا لحظه اي نمي انديشند كه اين دعا ، بهترين گواه بر دو شخصيتي بودن ايشان ، پليدي باطن و فريبنده گي ظاهر و درخواست شركتِ خداوند در مكر و ظاهر آرايي و عدم افشاي زشتي هاي دروني و شخصيتي ايشان است ؟  

    زيستن با دو شخصيت ـ يا چند تا ؟ـ تنها بايسته ي آدمك هاي كوچك و زبون - يا مستأصل- است .

    آدمك ها زشتي و پليدي را حيواني مي پندارند و نيكي را روح خدا در كالبدِ آدمي مي نامند . اما من هيچ حيواني را نيافته ام كه بتواند چيزي را ، در خويش بيآرايد و پنهان سازد و اين تنها آدميانند كه از روح خدا كمك مي گيرند ، تا زشتي و عفونتِ خويش را پنهان سازند .  

    حيوان با « غرايزِ » خويش مي زِيد ، اما آدمك ها از « غرايزِ » خود شرم دارند و همواره آن ها را ، در لايه هايي از نيرنگ و ريا مي آرايند . گويا از زيستنِ خويش شرمگين و پشيمانند...  

    زندگي با « غريزه » گناهي است نابخشودني بر « انسان » و چنين آدمياني ، بايد كه برخويشتن به گريند ...  

    گيتي را زندان دانستن- يا زندان ساختن - بايسته ي مرگ انديشانِ شب روي است كه از زندگي و   انسان انتقام مي طلبند . و چه خوش فرموده است : اما اين كه او از ساخته هاي خويش انتقام مي گيرد ، گناهي به ضدِ « خوش ذوقي » است . (نيچه)  

    مي گويند : " خداوند بهترينِ مكر كنندگان است " اما قادرِ مطلق را ، چه نيازي به مكر است ؟ و مگر اراده يِ او را عينِ فعل نمي دانيد ؟ آن كه چون مي گويد : بشو مي شود ، چگونه دام مي گسترد ؟ آيا هنگامِ آن نرسيده است كه واژه ها را دوباره معنا كنيم ؟ ؟   

    ميراثِ گذشته گان ناداني و فريب است . دانايان را در اين مرزبوم اندك و تنها - يا بر دار - توان ديد .  

    آن كه بي مستي،ادعاي خدا كند : مست است يا دروغ گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند ...  

    ميوه ي " جاودانه گي "و شناختِ هستي كه انسان را به جرم خوردن از آن ، گناه كارِ ابدي دانسته و از بهشتِ خويش اخراج مي كنند ، اكنون در برابر آدمي رخ نموده است ... و خوشا معرفت هاي ربوده شده از خدايان . خوشا زندگي . خوشا انسان . فراخناي انديشه بر انسان مبارك باد ...  

     هيچ حقيقت واحدي جز زندگي زميني انسان وجود ندارد .

    منِ انديشه گر ، ضرورتِ فرداست 

    ستم تباه كننده ي هستي است . 

    چرا بودن ، در فردا بودن است . 

    هميشه زيباترين تجربه هاي امروز ، فردا را ساخته اند . 

    خويشتن را تقدير فردا بشناسيد تا در امروز زندگي كنيد . 

    زندگي كردن در امروز ، درك فرداست . 

    خود انديشي ، آفريننده گي است . 

    بخشنده گي ، غرور بودن است .

    با خود زيستن ، آموختن بي نيازي و آفريدنِ خويش است . 

    انكار و ترديد ، بزرگ ترين آفريننده گي هاست . 

    خانواده و زناشويي ، يادگار ادوار كودكي و نادانيِ آدميان پيشين است ولي « عشق » پديده ي آگاهي و شناخت و حاصل دوست داشتن ، خواستن و شاد بودنِ بالغان و فرهيخته گان است . عشق زندگي مي سازد و بي كراني ها را مي طلبد ، اما خانواده و زناشويي حاصلي از نفرت ، تجاوز ، اجبار و عادت را در پي خواهد داشت و كودكاني بيمار و ناتوان را ، به ميراث خواهد گذاشت . در عشق چيزي از جنون است و در زناشويي معنايي از سكون .

     واژه ها تا چه هنگام معناي خويش را بر نخواهند تافت ؟ و كلمات كي پرده خواهند افكند ؟

    آن كه نمي تواند در تنهائي با خويش باشد ، محكوم به مرگ است . 

    شناختن زيبايي ، اجبار هستي است . 

      ديشب جنازه ي اندرز را به گورستان مي بردم . اشتران مي گريستند و گورهايِ منتظر فرياد مي كردند . هنـگامي كـه پوستين كهنه ي پدران خويش را به خاك مي سپردم ، تنها هم ايشان را ازخانه ساختن در هجوم سيل و توفان - بر گسل هاي آشكار- سرزنش مي كردم . فردايِ آن شب ، برادران و خواهرانم با اكثريت قاطع ، به برج سازي در باغچه هاي خانه ي پدري رأي دادند . اكنون استخوان هاي لهيده ام - از عفونت گنداب ها - تمامي زندگي هاي نهاده را مي گريد .  

    تعريف هايِ جـزمـي و ايستـا از « آفرينش » همواره محكوم به نزديك ترين و قطعي ترين مرگ ها هستند .  

    انساني كه مرزها را مي شكند ايستايي را بر نمي تابد و توانِ كشف و شناخت زيبايي را دارد و چنين است كه همواره در حال شدن و بودن و دريافتن و گذشتن ، هيچ جزم و يقين ابدي را بر نخواهد تافت .  

    هيچ گاه « آفريدن » به معناي شناختِ « آفرينش » نبوده است . اما همواره كساني لذت آفريننده گي را مي چشند كه اصالت « زندگي » را ، دريافته باشند .  

    شناخت زندگي و انسان اجبار و ضرورتِ زيستن در اكنون است .

    كسي كه به بيداد تن مي دهد ، خود زندگي را انكار كرده است .

    شناختن هستي و انسان ، تنها روش ممكن براي زندگيِ كاميابِ انساني ، اما هرگز الزامِ همگاني نيست .  

    همواره جعلي ترين و خطرناك ترين تعريف ها از « آفرينش » و انسان ، جزمي ترينِ آن ها بوده اند و هستند .  

    كسي كه مي گويد : " اين و نه هيچ چيز ديگر " بزرگ ترين مانع رشد بوده و نارواترين و فريب آميزترين نگاه ها را - تنها با هدف حاكميت بر ديگران - ارائه خواهد كرد .  

    تا انسان و زندگي وجود دارد ، هيچ شناخت و تعريفي از هستي نمي تواند « كلام آخر » باشد ـ و دقيقا به همين دليل ـ هيچ شناختي نمي تواند و نبايد ادعاي جاودانگي داشته باشد . اين است كه هر گونه "جزم انديشي "محكوم به ايستايي و بطلان بوده وآبشخوري جز فريب و سلطه و ناداني ندارد .  

    براي هميشه بودن ، شايسته تر و گريز ناپذيرتر از تعريفي سازنده ، ويران گر ، خود انكار و خود آفرين و همواره در حالِ دگرگوني وجود ندارد .  

    كساني كه بتوانند زندگي و انسان را براساس شناختي خود باور و خود انكار تعريف كنند و لحظه هايِ در حال گرديدن و شدن را در آن بشناسند ، همواره آفريننده ترين انسان ها هستند .  

    هرچه به اوج نزديكتر شويم ، حضيض را بهترخواهيم ديد . اما برايِ بهتر ديدن بايستي همواره چشماني نافذ ، نگاهي شكافنده و شكوفا داشت و قدرت خلق و انكار هر فضيلتي را آموخت و تجربه كرد .  

    آن چه خود را تنها روايتِ آفرينش و سخنِ آخر مي داند و برايِ انسان ها « نيك و بد » را تعريف و تعيين مي كند ، نوع و ريشه اي از نيرنگ را در خويش پرورده و هم - درآغاز- دانائي و خِرد را ، بر مسلخ « غريزه » قربان خواهد كرد .

    هيچ گاه و هرگز هيچ حقيقتِ منحصري وجود نداشته و نمي تواند وجود داشته باشد ، زيرا همواره حقيقت ها هستند و زيبائي و زيبايان ، كه پي در پي به انكارِ خويش و آفريدن و تعريفِ روايت هايِ تازه و ديگرگون - از هستي - برمي خيزند .  

    كثرت و گوناگوني و دگرگوني ، شدن و بودن و آفريدن ، همواره بستر گريزناپذيرِ آفرينش و زندگي است .  

    زيبايي درآفرينندگي است كه معنا و تعريف مي شود و خلاقيت همواره نياز هستي و استمرارِ زندگي بوده است ، پيش از آن كه هيچ خدايي برآن فرمان راند .

    بگوئيد نيستم ، تا باشيد .  

    هنگامي كه بتوانيم « تنها » زندگي كنيم « آفريدن » را خواهيم آموخت .

    بگذاريد كودكان سخن به گويند ، خواهيد ديد كه مامِ طبيعت ـ اين زيبايِِ فريبنده و خشمگين ـ از شما مي گويد ...

     اخلاق نابودي است كه بودن را مي آموزد . اما تا نباشي چگونه مي تواني بودن را ـ حتا با قدرت بر انهدام زندگي ـ بيازمايي؟ چگونه ؟

    تا از همه چيز در نگذريم ، هيچ به كف نخواهيم آورد . اما چون از خويش تن گذشتيم ، در لحظه خواهيم زاد .

     ستم گري تنها آن نيست كه ديگران را قرباني كنيم . بيداد آن است كه انسان « خويش » را رها كند و به ناروائي تن بسپارد .

    برايِ دادگري ، هميشه بايد از بيداد گذشت .

     بي شناختِ هستي و انسان ، چگونه مي توان آن را تعريف و نقد كرد ؟؟ اما شناخت زندگي همواره الزام و ضرورت همگاني نبوده و نخواهد بود .

     بسياري از فيلسوفان و فرهيخته گان ، ياوه هاي بسيار گفته اند ، اما همواره براي درگذشتن از ياوه هاي بسيار ، در آغاز بايد روايات و تجربه هاي گوناگون را شناخت ، تا قادر به نقد و داوري آن ها گرديد ... بنابر اين گردونه يِ دريافت هايي كه هر روز خود را انكار مي كنند و همواره درحال دگرگوني و حركت و تازه گي هستند ، گريزناپذيرترين پديده ي حيات انساني ـ و نه غريزي ـ است ...

     امروزه هنگامي كه انديشه ها و افسانه هايِ اهلِ باور را مي خوانم و در آن تامل مي كنم ، در شگفت مي شوم كه چگونه روزي همين افسانه هايِ گاه يا بيشتر زشت و مصنوعي و تقلبي و كپي برابرِ اصل را ، مي خوانديم و به آن دل مي داديم و آن قصه ها را باور مي كرديم ؟ چگونه است كه بزرگان ما نيز چيزي از حقيقتِ خويش و جهان را درك نكرده بودند ؟ چه عمقِ جهل و ناد اني و بيماري بايد جامعه اي را فرا گرفته باشد كه قرن ها و نسل ها مردماني با ادعاي ِ فرهيخته گي ، خود و جامعه و جهان را توجيه كنند و گول به زنند و گول بخورند ؟ آخر چگونه ممكن است ، هزاران سال بگذرد و دانشمندان و فيلسوفانِ قوم و ملتي نتوانند " حقيقت " را دريابند ؟ يا اگر تك آدم هايي چيزي را دريافته اند ، نتوانند – يا اجازه نداشته باشند - آن را برايِ ديگراني كه تحتِ حاكميتِ فكري و فرهنگيِ ايشان قرار دارند ، بيان كنند و توضيح دهند ؟

     همواره بر پهن دشتي كه از آنِ گوناگوني ها و بزرگي هاست ، درود مي فرستم .

     هنگامي كه در كودكي از روستايِ پدرانم - به بهايِ بي خانماني و رنجي دراز - مي گريختم ، هرگز گمان نمي بردم كه كوچكيِ دامنه يِ زندگي و نگاه ، چگونه فضيلت هايِ انساني را ، در خويش دفن مي سازد و خود به جعل فضيلتِ توجيه گري هم چون « قناعت » بر مي خيزد .

    چگونه است كه شادكاميِ امروز را انكار و دريغ مي كنيم ، اما هم آن را وعده به فرد ا مي دهيم ؟

     انسان تنهاست و « تنها » خواهد ماند ، مگر آن كه عشق را بشناسد و خويش تن را بيابد .

    نگاهي كه اكثريت را محكوم و عوام و پيرو مي خواهد ، هرگز نمي تواند آزادي و آگاهي را برتابد و همواره با نيرنگ و دروغ آميخته خواهد ماند .

    آيا انسان را هم زادي است ؟ پس چگونه تنهايي و ناتواني خويش را ، خداوندي بر مي آورد « يگانه » چون خويش و تهي از ناتواني و همانندي و مرگ ؟

    هنگامي كه بزرگ ترين « بت » ها مي شكنند ، چه زود به كوچكي و پوچيِ تمامي پديده ها و ساختارهايِ فرودست پي مي بريم ، گويا هرگز هيچ بت و برگزيده اي و هيچ بند و كراني ، وجود نداشته است .

    هر كه بي مستي ادعاي خدا كند ، مست است يا دروغ گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند .