نگاه                  

هيچ حرفي برايِ گفتن وجود ندارد و بدترين کارها سخنراني است

نقل هر شعر يا مقاله از وبلاگ نگاه با ذكر منبع و لينك دادن به اصل بلامانع است .

لينك دوني :

يادآوري :

دادن لينک تنها و تنها به منظور اطلاع رساني بوده و به هيچ عنوان دليل بر اشتراک انديشه نيست .

مراكز و سامانه هايِ خبري

پيك نِت
نيوز نِت
اطلاعات.نت
پيـک ايـران
خبرنامه ي گويا
آژانس خبري كورُش
ايران پرس نيوز
شبكه ي خبري دادنامه
شبكه ي اطلاع رساني نفت و انرژي
خبرگزاري ايسكانيوز
خبرگزاري كار ايران
خبرگزاري آفتاب
خبرگزاري البرز
خبرگزاري آريا
خبرگزاري فارس
خبرگزاري موج
خبرگزاري مهر
خبرگزاري جبهه ي ملي ايران
خبرگزاري جامعه ي جوانان ايراني
خبرگزاري ميراث فرهنگي
خبرگزاري دانشجويان ايران
خبرگزاري ورزش ايران
الجزيرة نت - باللغة العربية
 

راديو و تلويزيون ها

بي بي سي فارسي
بي بي سي ( 2 )
راد يو بين المللي فرانسه
برنامه ي فارسي صداي آلمان
صداي اسرائيل
راديو جوان
راديو زمانه
ايران سيما
واحد مركزي خبر
 

روزنامه ها نشرياتِ ادواري و سايت هايِ خبري

ايران
اسرار
حمايت
انتخاب
رويداد
خورشيد
رستاخيز
نوانديش
خبرنگار
نيم روز
حيات نو
حوزه نت
نيوز نت
روز آنلاين
ملت نيوز
ادوار نيوز
انصار نيوز
جوان نيوز
شريف نيوز
فردا نيوز
عارف نيوز
بورس نيوز
پرسا نيوز
پنلاگ نيوز
گزارش گران
ايران ما
ايران امروز
ايران bbb
ايران فردا
فرهنگ آشتي
هم وطن سلام
وزارت امورخارجه آمريكا
سايت خبري بازتاب
سايت خبري سرخط
سايت خبري شهروند
سايت خبري بي طرف
شبكه ي خبر دانشجو
مجله ي اينترنتي فريا
روزانه تهران جنوب
هفته نامه ي تابان
اتحاد تا دموکراسي
باشگاه خبرنگاران جوان
روزنامه ي كيهان
جمهوري اسلامي
مردم سالاري
همشهري
جام جم
خراسان
اعتماد
رسالت
شرق
قدس
خبر ورزشي
كابل پرس
تهران تايمز
هفت تير
30 نما
تكتاز
 

كتاب خانه ها و مراكز فرهنگي

 كتاب خانه ي قفسـه
کتاب هاي رايگان فارسي
كتاب هاي رايگان فارسي-خبرنامه
كتاب خانه ي نهضت ملي ايران
كتاب خانه ي دكتر محمد مصدق
كتاب خانه ي خواب گرد
كتاب خانه ي شاهمامه
كتاب خانه ي دل آباد
سخن - سايت كتاب و نشر الكترونيك
 

تشكل ها و نهادهاي فرهنگي و اجتماعي

سازمان سنجش آموزش كشور
سازمان اسناد و كتاب خانه ي ملي ايران
شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي
خانه ي هنرمندان ايران
مجله ي فرهنگ و پژوهش
مؤسسه ي مطالعات تاريخ معاصر ايران
مؤسسه ي گفت و گوي اديان
مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران
پايگاه اطلاع رساني پزشكان ايران
نهضت آزادي ايران
پن لاگ
کانون نويسندگان ايران
كانون انديشه ي جوان
کانون پژوهش هاي ايران شناختي
كانون زنان ايراني
زنان ايران
گزارش گران بدون مرز
تريبون فمنيستي ايران
انجمن فرهنگي هنري سايه
موج پيشرو
 

فرهنگي - هنري

خزه
دوات
واژه
رواق
قابيل
بخارا
سمرقند
سپينود
ماندگار
سيبستان
شبنم فكر
نسل پنجم
خسرو ناقد
خانه ي داستان
مجله ي خانه ي داستان
مجله ي سينمائي ادبي
تاريخ و فرهنگ ايران زمين
تاريخ ايران باستان
روزنامه هاي م . ويس آبادي
ميان برهاي سي ثانيه اي
يادداشت هاي يك اطلاع رسان
دل تنگي هاي يک کرم دندون
طومار - ليلا فرجامي
اديبان - وحيد ضيائي
ميرزا پيكوفسكي
صد سال تنهائي
خشت و آينه
جن و پري
هفت سنگ
رمزآشوب
هرم
شبح
فرياد
آدينه
آدينه2
ادبكده
ادبستان
غربتستان
عصيان گر
پوكه باز
كتاب لاگ
كشتي نوح
حيات خلوت
آرمان شهر
الهه ي مهر
نيما يوشيج
جيرجيركِ پير
مي بي رنگي
ساحل افتاده
كلكسيون شعر
بازگشت به آينده
آوازهاي خار بيابان
كلك خيال انگيز
لوليتاي ايراني
آرامش دوستدار
آستان جانان
خشم و هياهو
خاكي آسماني
پريشان خواني
هنر و موسيقي
قصه ي كرمان
ايران تئاتر
باغ درباغ
كاپوچينو
آرش سرخ
کارگاه
 

نويسنده گان شاعران و هنرمندان

صادق هدايت
ابراهيم يونسي
فروغ فرخزاد
احمد شاملو
بنياد شاملو
شاملو - مجموعه ي آثار
نادر نادر پور
سهراب سپهري
هوشنگ گلشيري
داريوش آشوري
اسماعيل خوئي
بزرگ علوي
صمد بهرنگي
منيرو رواني پور
دكترعلي شريعتي
عبدالكريم سروش
آواي آزاد - مجموعه آثاري از شاعران معاصر
 

(ژورناليست ها ) و وبلاگ ها و سايت هاي حاوي لينك هاي متنوع و مفيد

روزنامك
زن نوشت
دو در دو
پابرهنهِ برخط
سرزمين آفتاب
روزنامه نگار نو
دنياي يك ايراني
سفرنامه ي الکترونيک
وبلاگ بي بي سي فارسي
حاجي واشنگتن
علي خرد پير
امشاسپندان
ايران كليپ
ايران جديد
هفت آسمان
بلاگ چين
خانم کپي
آق بهمن
يك پزشك
خبرنگار
روزانه
فرياد
كوچه
کسوف
 

(گروهي ها) گاه نامه ها و مجله هاي الکترونيکي

پيك خبري ايرانيان
ايرانيان انگلستان
كتاب داران ايران
خواندني ها
مجله ي شعر
خانه ي سبز
پويشگران
فروغ نت
گيل ماخ
زيگ زاگ
شرقيان
صبحانه
ديباچه
انديشه
فانوس
پنجره
پندار
گوشزد
هنوز
نامه
لوح
 

وب نوشت ها و سايت هاي شخصي - فرهنگي سياسي اجتماعي

مهرانگيزكار
مسعود بهنود
شيرين عبادي
هادي خرسندي
احسان شريعتي
ايرج جنتي عطايي
اشكان خواجه نوري
ميرزا آقا عسكري
لطف الله ميثمي
محمدرضا فطرس
وحيد پور استاد
اميد معماريان
سيروس شاملو
كورش علياني
شاهين زبرجد
مهين ميلاني
سعيد حاتمي
ملكه ي سبا
حسين پاكدل
علي قديمي
هادي نامه
بيلي و من
نقش خيال
مسافر شب
بدون حرف
گيله مرد
بازگشت
تادانه
ناگزير
مهتاب
افکار
فردا
آشيل
قلم
شيز
سپهر
ناتور
جمهور
بي اسم
35 درجه
گل خونه
يك قطره
آبچينوس
هومولونوس
روز نوشت
چشم هايش
ملي مذهبي
باغ بي برگي
چرند و پرند
رامين مولائي
يك نخ سيگار
زندگي وحشي
از بالاي ديوار
سرزمين رؤيايي
تحقيقات فلسفي
روي شيرواني داغ
شهروندِ نصف جهاني
يادداشت هاي نيمه شب
ترا اي کهن بوم و بر دوست دارم
كتابچه ي مهدي خلجي
مقالات سياسي و اجتماعي
ارزيابي شتاب زده خداداد رضا خاني
اكنون شهرام رفيع زاده
آدم و حوا حسن محمودي
قلم رو ساسان قهرمان
پوتين محمد تاجيك
چشمان بيدار مهستي شاهرخي
چرا نگاه نكردم ؟
عمادالدين باقي
محمود فرجامي
شادي شاعرانه
سلول انفرادي
کتاب درخانه
تقويم تبعيد
پراكنده ها
بلاگ نوشت
زر نوشت
ارداويراف
ميداف
عكاسي
ليلا صادقي
سينماي ما
فيلم نوشته ها
آيدين آغداشلو
نيک آهنگ کوثر
پيمان اسماعيلي
وبلاگِ عكاسي
ايران كارتون
فروشگاه گرافيك
 

اديان ومذاهب

يتااهو
يهود نت
آيه الله منتظري
شريعت عقلاني
بام آزادي
 

ادبيات و هنر - شعر و داستان - مقاله : فلسفه و شناخت جامعه و انسان

نقطه تهِ خط
ماهنامه ي هنر موسيقي
خيال تشنه - حميرا طاري
هزارتو - فرزاد ثابتي
يادداشت هاي شيوا مقانلو
گوباره - ابراهيم هرندي
داستان هاي کوتاه يک آماتور
اهورا - مجيد ضرغامي
انساني بسيار انساني
الفلسفة فل سفه
نامه هاي ايروني
پيام يزدان جو
چه گوارا
چوبينه
گردون
برج
 

كامپيوتر و ارتباطات

دات
زيرخطِ IT
سرگردون
امير عظمتي
استاد آنلاين
همايون اسلامي
سرزمين كامپيوتر
فولكلور اينترنتي
وبلاگ تخصصي دلفي
از صفر تا اينترنت
سايت علمي فرهنگي خاطره
رباتيك و هوش مصنوعي
راهرو وب - محمدرضا طاهري
دانش كتاب داري و اطلاع رساني
ايتنا - اخبار فناوري اطلاعات
فناوري اطلاعات و ارتباطات
دنياي كامپيوتر و ارتباطات
مديريت فناوري اطلاعات
انديشه نت
 

نام داران « وب ِ» فارسي - متنوع و انتقادي

مجيد زهري
حسن درويش پور
روزگارما بيژن صف سري
خواب گرد رضا شكر اللهي
سردبيرخودم حسين درخشان
حضورخلوت انس عباس معروفي
پيام ايرانيان مسعود برجيان
كلمات اكبر سردوزامي
 

اطلاع رسان هاي بي نام و نام دار سياسي اجتماعي فرهنگي

دموكراسي فرزند جسارت
روز شمار انقلاب
زير چتر چل تيكه
چه و چه و چه
اردشير دولت
وب-آ-ورد
ورجاوند
خُسن آقا
سگ باز
چپ نو

طنز سياسي

ملاحسني
ملاحسني در کانادا

سايت هاي سرويس دهنده

 بلاگ اسپات
پرشين بلاگ
بلاگفا
وب گذر
 

موتورهاي جستجو و فهرست ها

 گوگل فارسي
گويا
تير آخر
پارس خبر
لينک هاي فله اي
داده هاي فارسي
 

لوگوها

وبلاگ نما

لينكستان

ليست وبلاگ هاي به روز شده

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com






جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

 

نگاه دو ساله شد

من و وبلاگِ نگاه
( 2 )
در سرآغازِ سه ساله گیِ اين وبلاگ ، دوباره خود را بر آن می بينم که تنها : نوعِ نگاه و برخوردم را با دنيایِ مجازیِ اينترنت و به ويژه " وبلاگِ نگاه " توضيح دهم .
گمان نمی کنم که امروز بر هيچ متأملی پوشيده باشد که ايرانيان و فارسی زبانانِ کنونی- چه در ايران و چه خارج از جغرافيایِ جمهوری اسلامی – از پديده یِ اينترنت و وبلاگ بيشتر به عنوانِ نوعی فعاليتِ سياسی و فرهنگی استفاده می کنند و نه چيزی ديگر ... و اما ... وبلاگ و اينترنت برایِ ايرانیِ داخل و خارج از کشور ، دو معنایِ متفاوت بل متضاد دارد ... برایِ کسانی که از تمامیِ امکاناتِ گفت و گو محروم بوده و هستند و نمی توانند نظرشان را در هيچ محفلِ عمومی و خصوصی بيان کنند ، نه دستشان به روزی نامه ای بند است و نه به هيچ شبکه یِ ويزويزيونی ، نه تريبونی به گفت و شنيد دارند و نه حاضرند در سطحِ عمومی و هم رنگِ جماعت بنويسند ، نه جزء دار و دسته ای بوده اند و هستند که بتوانند در يک گوشه و کناری ، سرِ خود را به کتاب خانه و دانشکاه و فلان و بهمان مؤسسه یِ فرهنگی و تحقيقاتی بند کنند ، نه اهلِ زد و بندهایِ معمول در ادوارِ سلاطينِ سوزنده گی و اصلاحات بوده اند ، تا زاد و توشه ای برای زندگی کردن در ييلاق و قشلاقی- به ماهي گيری و مطالعه - داشته باشند و نه از جنسِ دلالی و قصابی بوده اند ، تا پشتِ ميزکی مهر بزنند و امضا کنند و نه و نه و نه .... نه به دادی و نه بيدادی ...
برایِ کسی که از 12 تا 53 ساله گی اش همواره به نگاهی انتقادی در محيطش نگريسته و تلاش برایِ آينده یِ بهتر از همان آغازِ کودکی با او بوده و براساسِ ايمان و سپس باورِ خويش ، صادقانه زيسته است و به همين دليل نيز - علی رغم داشتنِ سوابقِ سياسیِ لازم و شرايط بسيار عالی در 1357 - سرانجام سالِ بحرانیِ 1360 سر و کارش را به زندان انداخته واز آن زمان تا کنون ، از تمامیِ حقوقِ اجتماعی و انسانیِ خويش محروم و ممنوع گذرانده و تنها سوابقِ بيهوده یِ محکوميت هایِ سياسی و تاوانِ فعاليت هایِ مذهبی و اجتماعی خود را - در دو رژيم - يدک کشيده و همواره نيز صداقت و صراحت و سازش ناپذيری در برابرِ باورها و دانسته هایِش را ، جدی گرفته و جز دغدغه یِ فرهنگ ( آگاهی و آزادی انسان ايرانی ) نداشته است و در 53 سال گذرانِ رنج بار و رنج انديشِ خويش ، دستِ کم سی و چند سال را - يعنی از 1351 تا کنون - در اوجِ ممنوعيت و محروميت سپری کرده و متأسفانه حتا هنگامی که در 1364 امکانِ خروج قانونی از کشور – برایِ دو سالی که باز نزديک به يک سال آن در زندان گذشته است - فراهم آمده ، تنها به دلايلِ اخلاقی و وابسته گی هایِ پوچ ، به کشور بازگشته و هم چنان درگيرِ اين گندزار باقی مانده است ... برایِ کسی که بی هيچ جرمِ انسانی جامعه و حاکميت ، تمامیِ امکاناتِ زندگی را ، از او سلب کنند و ناچار به خانه نشينیِ پيش از موقع گردد – چنان که حتا دفترخانه یِ ازدواجی را علی رغمِ نفر اول شدن در بينِ 700 شرکت کننده یِ مدعیِ همه چيز از او دريغ سازند - و بی هيچ پشتوانه و حمايتی ، ناچار شود تمامیِ اندوخته یِ جوانی و ميراثِ خانواده گی را ، مورچه وار به مصرف برساند و بر آستانِ مرگ ، به پوچی و بيهودگی رسيده ، هنوز چون نوجوانان اميدهایِ بزرگ در دل به پروراند و ضمنا نيز تمامیِ دريچه ها را بر خويش بسته دريابد ، سايت و وبلاگ و اينترنت مفهومی جز ادایِ مسؤوليت نسبت به جنسِ انسانِ ايرانی نخواهد داشت ...
و آری ، برایِ کسی چون من که با همين اسم و عنوان و سوابق ، در گوشه و کنارهائی از کشور روزگار می گذرانم و موجودی کاملا حقيقی و غيرمجازی هستم و در شهر و قبيله و فاميل و دوستان و آشنايان و دشمنان و حريفان و همراهان و ناهمراهان ، شناخته شده و - متأسفانه - مارک دار نيز هستم ، دنيای اينترنت و وبلاگِ نگاه برايم تنها وسيله یِ ارتباطی است که با جهانِ مجازی و دل خواهِ خويش دارم و تنها دريچه ای به گفت و شنيد است که می شناسم و در می يابم .در حالی که حتا ممنوع از خروج ناچارم پی در پی به خود تلقین کنم که در جغرافيایِ جمهوریِ اسلامی زندگی می کنم و بيش از دو سه بار زندان رفتن را – ديگر - حوصله و توان ندارم ... برایِ آدمی مثلِ من – آن هم در اوجِ تنهائی و بی هم زبانی - وبلاگِ نگاه نوعی سرگرمی است و تسکین است و خودم هم در محيط اينترنت - تنها و تنها - مطالعه کننده ام و ترجيح می دهم که نخوانده هايم را بخوانم و شناخت و شعورم را به روز حفظ کنم . و نیز بر اين باورم که هرکسی کارِ خويش را می کند و جايگاهِ خويش را دارد و کاری از او ساخته است که بايد همان را انجام دهد ...
وبلاگ نويسان و دوستانِ مقيمِ خارج از کشور ، با اين که محدويت هایِ وبلاگ نويسانِ داخلِ ايران را ندارند ، بازهم نوعشان ترجيح داده اند که با نام هایِ مستعار بنويسند و برایِ من هم محذوريت هایِ آن ها و دلايل و ملاحظاتشان ، شناخته شده و تا حدودی محترم و مقبول است ، هم چنان که انگيزه و عاملِ مستعار نويسیِ دوستانِ ساکن در جغرافيایِ جمهوری اسلامی را نيز درک می کنم و به آن احترام می گذارم ...
به نظرِ من هرکسی شرايطِ خاص خود را دارد و بسته به همان شرايط هم کارِ خودش را می کند و همه به جایِ خود هم لازمند و موردِ قبول ، مهم " اطلاع رسانیِ آزاد " و گسترش و نهادينه ساختنِ آگاهی در سطحِ عمومی جامعه است که متأسفانه فعلا جز در محيطِ اينترنت و آن هم در سطحی بسيار محدود ، برایِ همه مقدور نيست و هر کسی شرايط و مشکلاتِ خاصِ خودش را دارد ...
برایِ من اينترنت وسيله یِ مطالعه و آگاهی از اخبار و مباحثِ فرهنگی و سياسیِ روز است و وبلاگِ نگاه هم دفترچه یِ يادداشت هايم ...
وقتی که برایِ آخرين بار از 76 تا 82 کوشيدم دستِ کم خودم را در تهران حفظ کنم ، تا شايد بتوانم در گوشه ای بی نام و با کمتر حساسيت هایِ محيطِ مذهبیِ مشهد ، زندگی کنم و شايد سرانجام بتوانم جذبِ يکی از مراکزِ فرهنگیِ موجود بشوم و تمامِ تلاش و توانم را نيز در اين راه گذاشتم ... اما و اما ... درست از همان جائی که نبايد و انتظار نداشتم ضربه خوردم و چنان تحتِ فشار قرار گرفتم که سرانجام ناچار شدم دست از پا درازتر ، حتا همان آپارتمانکِ پلِ چوبی را هم بفروشم و دوباره به خلوتِ زير زمينِ خانه ام در مشهد باز گردم و نوعی زندانِ افتخاری و آزاد را در تنهائیِ با جمع بودن تجربه کنم و ....
در اين دو سه سالِ متأخر تا الان و تحتِ شرايطی که گفتم و گفته ام : اين جور پيش آمد که اينترنت شد محلِ مطالعه یِ ارزانم و وبلاگِ نگاه هم جایِ دفاترِ سر رسيدِ قديمی ام را گرفت و ياوه گوئی هایِ تنهائيم را پر کرد ...
و سرانجام اعتراف می کنم که از کامپيوتر و اينترنت تنها در حدِ يک پست کردن و اديت و دليت و نهايتا تصحيحِ نوشته هایِ بی مصرف و با مصرف و تاريخ گذشته یِ خويش می دانم و کارهایِ قالب را پسرم صهبا انجام داده و از من جز تايپ و پستی ، يا اضافه کردنِ لينکی و ديگر وب گردی و بازهم وب گردی کاری ساخته نيست و ...

و اما ... چند کلمه ای را هم در اشاره به بعضی از کامنت هايم بگويم .
1- نه اين که شعار داده باشم ، بلکه واقعا معتقدم و شما هم حتما تصديق خواهيد کرد که برایِ اهلش به جد " هيچ حرفی برایِ گفتن وجود ندارد و بدترين کارها سخنرانی و منبر رفتنِ يک سويه و متکلمِ وحده بودن است " ... اما هر کسی که سال ها و قرن ها و هزاره هائی را ، نه تنها از سخن گفتن و بيانِ نظر و نگاه و باورِ خويش منع شده باشد و ناچار به شنيدن و سکوت کردن و کف زدن و آفرين گفتن و دم برنياوردن گرديده باشد و عمری پراکنده خوانی ، پراکنده کاری و پراکنده انديشی را پسِ پشت داشته باشد ، همانندِ من پرگو و وراج و حتا ياوه گو خواهد شد ... ( به ويژه اگر سابقه یِ سخن گوئی و نويسنده گی و ممنوعيتی دراز مدت را نيز به همراه داشته باشد ) .
2- عمری است سکوت کرده ايم و سخنانِ متکلمانِ وحده را از تريبون هایِ گوناگون و منبرهایِ بلند و کوتاه گوش کرده ايم و ناچار به تحمل بوده ايم ... امروز اگر وراجی هم بکنيم ، بر ما بخشوده خواهد بود و به قولِ گفتنی : اکنون ديگر نوبتِ ماست که سخن بگوئيم ( يا به جا و برایِ اهلش سکوت کنيم ... ) .
3- هشت کانالِ 24 ساعته یِ تلويزيونی و چندين و چند کانالِ ماهواره ای و هزاران تريبون و منبر رسمی و غير رسمی و صدها مجله و کتاب و سايت و وبلاگ و چه و چه و چه - نه تنها اين 27 سال که صدها سال و سده و هزاره - بر گوش و هوشِ ما مردم تحميل شده مانده است - نوبتی هم اگر باشد – امروزه و اکنون ديگر نوبتِ ماست و اين سخن گويانِ پار و پيرارِ سنتی هستند که بايد کوتاه کنند و بشنوند و اجازه دهند که محرومانِ رسمی و غيرِ رسمی از سخن گفتن و اظهارِ نظر ، آن چه دلِ تنگشان می خواهد ، بگويند و بشنوند ... ( حالا گيرم که تمامی صدایِ خودمان و برگردانِ آن در فضایِ بی نهايتِ وب باشد ) .
4- ابزار و امکانات در اختيارِ ديگران بوده و هست و هر آن چه جفنگ و ياوه ای داشته اند به خوردِ ما مردم داده اند ... امثالِ من حتا آثارِ تحقيقی و مذهبی مان - به موقعش – علی رغمِ تأييدها و احسنت و آفرين ها ، آن چنان بايکوت شده مانده است ، تا از ارزش افتاده و کلِ موضوع براي خودمان زير سؤال رفته و در نتيجه ديگر حتا راضی به چاپ و نشر نکرده است ... و اين گونه بهترين سال هایِ زندگی مان هرز و هدر رفته است ... ( اين مسأله یِ من تنها نيست ، بلکه موضوعِ نسل ها و عصرهائی است که اين گونه بيهوده و به پایِ هيچ ، تباه گرديده است ) و اين در شرايطی است که خواصِ صلوات و رد يابی و سنگ پرانیِ جن و پری ، يا خاطراتِ جفنگ و ياوه یِ کارشناسانِ جورواجورِ دولتی و نزديکانِ به حاکميت و خلاصه اهلِ زمانه و آفتاب گردان هایِ خلق الساعه ، در بهترين چاپ ها و بالاترين تيراژها ، به بازارهایِ صادق و کاذب عرضه می شود ...
5- سالِ 80 که 80 صفحه جفنگ را به خاطرِ يک اسم و سه سطر پشتِ جلد ، آن هم به قولِ زنده ياد اخوان ثالث - که همين نزديک ها سال گردش می رسد - : " به نفقه ی اوقافِ جيبِ مبارک " تن به چاپ دادم و گذشت آن چه گذشت ، فلان جوجه اطلاعاتیِ اصلاح طلب شده – که تا ديروز خودش را از امثالِ من مخفی می کرد – ( شايد با لبخندِ تمسخری در دل ) در تهرانِ 1379 می گفت : " يک عقده یِ چند کيلوئی ، چنان بيخِ گلویِ که وکه گير کرده بود که اگر اجازه یِ نشر نمی داديم ، می ترکيد و ضايعاتش دامن گيرِ همه می شد " ... نتيجه یِ حرف هم معلوم بود که يعنی چه ؟؟ حالا هم در اين غوغا و آشفته بازار و جنجال هایِ گوناگون ، اگر در اين گوشه یِ وبلاگت وراجی نکنی کجا بکنی و چه بکنی ؟؟ اما به راستی بگذرم و بگذريم و شما نيز وراجی هایِ مرا به سی و چند سال ممنوعيتِ رسمیِ سخن گفتن در دو رژيم ( از 1351 تا کنون ) و زندگیِ 53 ساله ی به گا رفته ، خواهيد بخشيد ...
6- و اما بايد به بعضی از دوستانِ کامنت گذار بگويم که با يک شعر يا مقاله سريع داوری نکنند ، هر چيزی در ظرفِ زمانی و مکانیِ خود و برایِ مخاطبانِ خاصش سنجيده می شود ... زود و يک تنه نبايد به قاضی رفت ... و اما اگر دانسته و شناخته ، بعضی ها بعضی کامنت ها را می گذارند ، ديگر بايد عرض کنم : ظاهرا مسأله کوتاه و بلندی فلان مقاله نيست ، بلکه– شايد – اشکال سرِ بعضی از باورهایِ داشته و نداشته یِ من و شما باشد ... يعنی انگار موضوعِ بعضی از مقالات و اشعار ، بعضی ها را برمی انگيزد ، نه بهانه هایِ ديگر ... ؟ ؟
7- و ديگر اين که بد نيست در همين جا به بعضی از دوستانی که گاهی – به حق – نگرانِ لحنِ تندِ بعضی از مقالاتم هستند ، علاوه بر سپاس گذاری و ادایِ احترام ، توضيح دهم که : عزيزانِ من ، عمری را به بيهوده هدر داده ايم . دستمان از زمين و آسمان هم کوتاه است . عشق و استعداد و گرايشِ تندِ خويش را هم نسبت به قلم و نوشتن و خواندن و درنگ و گفت و گو، به دليلِ خوش آمد يا نارضايتیِ ناروایِ فلان آيه الله و آيه الله زاده ، يا امام و امام زاده ، به پایِ هيچ نهاده ايم و .... اکنون که تمدن و تکنولوژیِ ارتباطات ، ابزاری را در اختيار ما گذاشته است که می توانيم دستِ کم نق زدن هایِ عمری ناکامی و ناروائی را ، در فضائی محفوظ و دسته بندی شده و ضمنا قابلِ مراجعه یِ ديگران ، ثبت کنيم و در دهکده یِ مرتبطِ جهانی ، روايتی از رواياتِ " نسلِ دومِ انقلاب 57 " را ، در عمری به پايان رسيده و برآستانِ فرسوده گی و مرگ باز گوئيم ، اگر نگوئيم و نکنيم کوتاهی کرده ايم .
8- اتفاقا به باورِ من اينترنت و به ويژه وبلاگِ فارسی را – گذشته از کاربردهایِ اقتصادی و چارتا اميلش - تنها و تنها برایِ افرادی مانندِ من ، در اختيارِ جهانِ محرومان و به ويژه ايرانيان گذاشته اند ... باشد که هيچ سخنی ناگفته نماند و سره از ناسره را - نه ما - بلکه فردائيان و ديگرانی : که تعصبِ نسل هایِ امروز را ندارند ، جدا کنند و هر کلامی مخاطبِ خويش را در سطح عمومی جامعه نيز بيابد .
9- و ديگر هيچ و السلام ...
م . ر . زجاجی
ايران - مرداد 85


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


UP
 
لوگوي وبلاگ نگاه

نگاه

 


E.mail

Yahoo mail
gmail

PM


محمدرضا زجاجی * زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1332 * دگر زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1388

نام :  محمدرضا زجاجي

زاد روز:      دوشنبه 4 آبان 1332
برابر با  26 اکتبر 1953
دگر زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1388
برابر با  26 اکتبر 2009

كتاب هاي الکترونيکي :
1- حديثِ كشك ( دفتر شعر )
2- روايتِ شدن ( دفتر شعر )
3- حرف اول ( دفتر شعر )
4- از كوچ ها تا كوچه ها ( دفتر شعر )
5- داستان قاضي حمص ( طنز تلخ )

Previous Posts
  • صور اسرافيل - به صد سال ناکامی مشروطه - شعر امروز
  • شمعی برای انسان
  • انقلاب 57 - خاطرات و تحليل ( 3 ) مقاله
  • از کوچ ها تا کوچه ها - شعر معاصر
  • پيرامون انسان و زندگی - مقاله
  • با شعور زندگی - شعر کلاسيک
  • آشفته بازار - مقاله
  • به تلخ خاطره ی بازمانده از سرکوب ها - شعر من ، شعر...
  • عمق فاجعه ی ايران ( وصف الحال ) - مقاله
  • از چه می بايد مرد ؟ ؟ - شعر معاصر

  • Archives
  • اوت 2004
  • سپتامبر 2004
  • ژانویهٔ 2005
  • فوریهٔ 2005
  • مارس 2005
  • آوریل 2005
  • مهٔ 2005
  • ژوئن 2005
  • ژوئیهٔ 2005
  • اوت 2005
  • سپتامبر 2005
  • اکتبر 2005
  • نوامبر 2005
  • دسامبر 2005
  • ژانویهٔ 2006
  • فوریهٔ 2006
  • مارس 2006
  • آوریل 2006
  • مهٔ 2006
  • ژوئن 2006
  • ژوئیهٔ 2006
  • اوت 2006
  • سپتامبر 2006
  • اکتبر 2006
  • نوامبر 2006
  • دسامبر 2006
  • ژانویهٔ 2007
  • فوریهٔ 2007
  • مارس 2007
  • آوریل 2007
  • مهٔ 2007
  • ژوئن 2007
  • ژوئیهٔ 2007
  • اوت 2007
  • آوریل 2008
  • ژوئن 2008
  • ژوئیهٔ 2008
  • آوریل 2009
  • نوامبر 2009
  • اکتبر 2010


  • گزيده ها ، كوتاه ، گوناگون :

     دولت ها جز به منظور و در مسير از بين بردن خويش و ايجاد آگاهي و اخلاقِ خودگردانيِ عمومي در آحاد مردم ، مشروعيت حضور ندارند و جامعه يِ برتر انساني ، مجموعه ي آگاه و شادكام و خودگرداني است كه بي نياز از هر پاداش و مجازاتي، بينِ كاميابي خود و ديگران جمع كرده و آگاهانه و فطرتا، به نيكي ها وفادار و پاي بند باشد .

      ناداني تنها و بزرگ ترين ميراثِ گذشته گاني است که همواره خود را روايتِ منحصر هستي مي شمردند .

     " دانائي " زيستن در نشئه ي وصف ناپذيري است که غرور بودن و آفريدن و " بي نيازي " را مي آموزد و هر آن چه « رنج » را به هيچ مي شمرد .

     آن كه از حجاب در نگذشته زيبايي را نشناخته است . درود بر هنگامه اي كه پرده ها فرو افتند . رنگ و بوي زشتي را ، چگونه روي به گردانيم ؟

     بزرگي را كه مي گفت : « درد انسان متعالي ، تنهايي و عشق است » گفتم : آن كه در عشق ناتوان باشد ، محكوم و بايسته ي تنهايي است .

    عشق ورزيدن ، آزادي ِ دو تن در خواستن و دوست داشتنِ يكديگر ، نخستين اصلِ شاد زيستن است و زندگي هيچ اصالتي- جز خويش- را بر نمي تابد .

     بت پرستيدن و بت شكستن و بت ساختن و بت شدن و خود شكستن ، تمام « بت » است و بت سازي ... چه آسوده و زيباست آن كه آفرينش را ، چنان كه هست مي بيند و در مي يابد و چندان تواناست كه از هر بتي بي نياز است . تنها انسان ناتوان ، توانايي را بتِ خويش مي سازد . انسانِ توانا كمبودي نمي بيند و نمي شناسد . او هر چه را بخواهد به دست مي آورد و بر هرچه بينديشد تواناست و نيازي به تكيه گاه ندارد . تنها پيران و بيمارانِ ناتوان هستند كه به ديوارها تكيه مي كنند .

     آرزو ، اميد و آينده ، واژه گانِ مجعولِ ناتواني است . هنگامي كه ناكاميِ خويش را ، فردايي مي سازيم ، هم امروز را نهاده ايم . اگر درلحظه زندگي كنيم ، چيزي را فرو نگذاشته و همواره خواهيم زيست .

     آن چه به شمار مي آيد تنها حال است و تاريخ ابزار و دانشِ مورخ - و نه ظرفِ زندگي- است . « زندگي » ظــرفِ اكنون است ، و آينده وجود ندارد . آن چه قابلِ لمس و شهود است ، لحظه هايند و اكنون نه گذشته و نه فردا .

     هنگامي كه پرده ها هم چنان فرو افتاده و ديده ها بسته است ، چشمان و زبان هاي گشاده ، كدامين نگاه و مخاطب را خواهند يافت ؟ خفته گان و مرده گان ازجنسِ سخن نيستند .

     آن كه به انتظارِ نيكي منفعل مي نشيند ، تنها - آن را - انكار مي كند . درحالي كه كمالِ مطلوب ، انكار نيكي و جست و جوي ِزيبايي است . انكار همواره راهي به جست و جو و تصديق رها ساختنِ موضوع و چشم بستن برحقيقت است . آدمي چيزي را باور مي كند كه از اثباتِ آن نا توان باشد . آگاهي و فهم ، از مقوله ي تفسير و تبيين و تحليل است و با واژه و انديشه سر و كار دارد . اما باور ازمقوله ي تقليد و پذيرش و ناداني است .

     سخن گفتن از روشنايي درتاريكي و سياهيِ شب ، گام زدن درخواب است و چيزي از جنسِ كابوس .

     حقيقت از جنسِ فهم و شناخت و از بيان و واژه بي نياز است . آن حقيقتي كه نيازمند توضيح و اثبات و توجيه باشد ، چيزي ازجنسِ تاريكي به همراه دارد و همواره مكرانديش و توجيه گر ، باقي خواهد ماند .

     انسان تنها حقيقتِ موجود و تنها تحليل گر هستي است و اگر روزي آزاد زيسته و آزادي را شناخته است ، دوباره نيز آزاد خواهد زيست و آزاد خواهد بود . ( حتا اگر ناچار شود دوباره به جنگل باز گردد ) .

     کسي که نتواند انسان و خِرد را باور کند ، شايسته ي زندگي – به ويژه در فردا و فرداها – نخواهد بود .

     هنگامي كه پرده ها فرو افتند ، به ناگاه درخواهيم يافت كه تمام در بندِ شكل و پوسته بوده ايم ، نه مغز و محتوا .

    با همان شتابي كه روز بر شب چيره مي شود ، به ناگاه درخواهيم يافت كه « هيچ » نبوده ايم ، غَره به تاريكي و نعره زنان در سياهي .

     عارفان و صوفيانِ ما ، بيش از آن كه بيان كننده ي رمز گون حقيقت باشند ، خود حجابِ آن بوده اند .  

    بندگي و زنجيري كه ناداني بر دست و پايِ انسان مي گذارد ، در همان حالي كه به سستي پوسيده ترين نخ ها ست ، ستبرترين و محكم ترين و ديرپاترين زنجيرهاي پولادين را ، برشخصيتِِ « انسان » استوار مي سازد و جز به بهاي نيستي و مرگ گسسته نمي شود و بر نمي خيزد .

     اگر به معناي واژه ها - در امروزِ جامعه - نگاهي با تأمل داشته باشيم ، به خوبي و به زودي در خواهيم يافت كه چه تحولي در حالِ وقوع است . هر كسي كه اهل تأمل و دقت و قادر به تحليل باشد ، به خوبي تهي شدنِ واژگانِ فارسي را ، از معنايِ معهود و مرسوم و منظورِ خويش- در اكنونِ جامعه - در خواهد يافت و به پوچي الفاظي كه بام تا شام ، موردِ استفاده ي« خاص » و « عام » است ، خواهد خنديد .

     آن چه از آسمان مي آيد زميني است و هر زميني ، حاصلِ خويش را بَر مي دهد . خوشا سرزمين هاي سر سبز ، بارور و شكوفا . خوشا بي كراني ها ، بزرگي ها و بلنداي نگاهِ فرزانه گان و خوشا « انسان » و زندگي زميني او .

     آدميان چگونه مي توانند راجع به چيزي كه هرگز نديده ، لمس نكرده و آن را نشناخته اند ، اين گونه با قطع و يقين سخن به گويند ؟ انگار قلويِ ايشان است و خود زادنش را گواه بوده اند . تنها احمقان و ناآگاهان مي توانند - با چنان قطعيتي- سخن به گويند .

     فيلسوفان و متكلمانِ ايراني ، هنگامي كه پرده هاي آويخته را ديده اند ، در رسيدن و دريدنِ آن ها كوشش كرده اند و به هنگام - نيز- برآشفته از غوغاي عوام و نادرستي ها ، روي پوشيده اند . خوشا آن كه كلامي از ايشان شنيده باشد . اما چه بسياري از آن ها كه در همان گام هاي نخست و ميانه ، كوري و ناتواني خويش را ، در زنگار كلماتِ فريبنده نهفته اند و همواره ناداني خود را ، در هياهوي پيروان و دشنه هاي تعصب ، پنهان ساخته اند . كوچكي هم ايشان بود كه انسان را ، به « رَحم » برانگيخت .

    در شگفتم از آن كه : چگونه اهلِ سخن از خداي خويش مي خواهند ، تا آبرويِ ايشان را حفظ كند ؟ و مردمان نيز ، براين دعا آمين مي گويند . آيا لحظه اي نمي انديشند كه اين دعا ، بهترين گواه بر دو شخصيتي بودن ايشان ، پليدي باطن و فريبنده گي ظاهر و درخواست شركتِ خداوند در مكر و ظاهر آرايي و عدم افشاي زشتي هاي دروني و شخصيتي ايشان است ؟  

    زيستن با دو شخصيت ـ يا چند تا ؟ـ تنها بايسته ي آدمك هاي كوچك و زبون - يا مستأصل- است .

    آدمك ها زشتي و پليدي را حيواني مي پندارند و نيكي را روح خدا در كالبدِ آدمي مي نامند . اما من هيچ حيواني را نيافته ام كه بتواند چيزي را ، در خويش بيآرايد و پنهان سازد و اين تنها آدميانند كه از روح خدا كمك مي گيرند ، تا زشتي و عفونتِ خويش را پنهان سازند .  

    حيوان با « غرايزِ » خويش مي زِيد ، اما آدمك ها از « غرايزِ » خود شرم دارند و همواره آن ها را ، در لايه هايي از نيرنگ و ريا مي آرايند . گويا از زيستنِ خويش شرمگين و پشيمانند...  

    زندگي با « غريزه » گناهي است نابخشودني بر « انسان » و چنين آدمياني ، بايد كه برخويشتن به گريند ...  

    گيتي را زندان دانستن- يا زندان ساختن - بايسته ي مرگ انديشانِ شب روي است كه از زندگي و   انسان انتقام مي طلبند . و چه خوش فرموده است : اما اين كه او از ساخته هاي خويش انتقام مي گيرد ، گناهي به ضدِ « خوش ذوقي » است . (نيچه)  

    مي گويند : " خداوند بهترينِ مكر كنندگان است " اما قادرِ مطلق را ، چه نيازي به مكر است ؟ و مگر اراده يِ او را عينِ فعل نمي دانيد ؟ آن كه چون مي گويد : بشو مي شود ، چگونه دام مي گسترد ؟ آيا هنگامِ آن نرسيده است كه واژه ها را دوباره معنا كنيم ؟ ؟   

    ميراثِ گذشته گان ناداني و فريب است . دانايان را در اين مرزبوم اندك و تنها - يا بر دار - توان ديد .  

    آن كه بي مستي،ادعاي خدا كند : مست است يا دروغ گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند ...  

    ميوه ي " جاودانه گي "و شناختِ هستي كه انسان را به جرم خوردن از آن ، گناه كارِ ابدي دانسته و از بهشتِ خويش اخراج مي كنند ، اكنون در برابر آدمي رخ نموده است ... و خوشا معرفت هاي ربوده شده از خدايان . خوشا زندگي . خوشا انسان . فراخناي انديشه بر انسان مبارك باد ...  

     هيچ حقيقت واحدي جز زندگي زميني انسان وجود ندارد .

    منِ انديشه گر ، ضرورتِ فرداست 

    ستم تباه كننده ي هستي است . 

    چرا بودن ، در فردا بودن است . 

    هميشه زيباترين تجربه هاي امروز ، فردا را ساخته اند . 

    خويشتن را تقدير فردا بشناسيد تا در امروز زندگي كنيد . 

    زندگي كردن در امروز ، درك فرداست . 

    خود انديشي ، آفريننده گي است . 

    بخشنده گي ، غرور بودن است .

    با خود زيستن ، آموختن بي نيازي و آفريدنِ خويش است . 

    انكار و ترديد ، بزرگ ترين آفريننده گي هاست . 

    خانواده و زناشويي ، يادگار ادوار كودكي و نادانيِ آدميان پيشين است ولي « عشق » پديده ي آگاهي و شناخت و حاصل دوست داشتن ، خواستن و شاد بودنِ بالغان و فرهيخته گان است . عشق زندگي مي سازد و بي كراني ها را مي طلبد ، اما خانواده و زناشويي حاصلي از نفرت ، تجاوز ، اجبار و عادت را در پي خواهد داشت و كودكاني بيمار و ناتوان را ، به ميراث خواهد گذاشت . در عشق چيزي از جنون است و در زناشويي معنايي از سكون .

     واژه ها تا چه هنگام معناي خويش را بر نخواهند تافت ؟ و كلمات كي پرده خواهند افكند ؟

    آن كه نمي تواند در تنهائي با خويش باشد ، محكوم به مرگ است . 

    شناختن زيبايي ، اجبار هستي است . 

      ديشب جنازه ي اندرز را به گورستان مي بردم . اشتران مي گريستند و گورهايِ منتظر فرياد مي كردند . هنـگامي كـه پوستين كهنه ي پدران خويش را به خاك مي سپردم ، تنها هم ايشان را ازخانه ساختن در هجوم سيل و توفان - بر گسل هاي آشكار- سرزنش مي كردم . فردايِ آن شب ، برادران و خواهرانم با اكثريت قاطع ، به برج سازي در باغچه هاي خانه ي پدري رأي دادند . اكنون استخوان هاي لهيده ام - از عفونت گنداب ها - تمامي زندگي هاي نهاده را مي گريد .  

    تعريف هايِ جـزمـي و ايستـا از « آفرينش » همواره محكوم به نزديك ترين و قطعي ترين مرگ ها هستند .  

    انساني كه مرزها را مي شكند ايستايي را بر نمي تابد و توانِ كشف و شناخت زيبايي را دارد و چنين است كه همواره در حال شدن و بودن و دريافتن و گذشتن ، هيچ جزم و يقين ابدي را بر نخواهد تافت .  

    هيچ گاه « آفريدن » به معناي شناختِ « آفرينش » نبوده است . اما همواره كساني لذت آفريننده گي را مي چشند كه اصالت « زندگي » را ، دريافته باشند .  

    شناخت زندگي و انسان اجبار و ضرورتِ زيستن در اكنون است .

    كسي كه به بيداد تن مي دهد ، خود زندگي را انكار كرده است .

    شناختن هستي و انسان ، تنها روش ممكن براي زندگيِ كاميابِ انساني ، اما هرگز الزامِ همگاني نيست .  

    همواره جعلي ترين و خطرناك ترين تعريف ها از « آفرينش » و انسان ، جزمي ترينِ آن ها بوده اند و هستند .  

    كسي كه مي گويد : " اين و نه هيچ چيز ديگر " بزرگ ترين مانع رشد بوده و نارواترين و فريب آميزترين نگاه ها را - تنها با هدف حاكميت بر ديگران - ارائه خواهد كرد .  

    تا انسان و زندگي وجود دارد ، هيچ شناخت و تعريفي از هستي نمي تواند « كلام آخر » باشد ـ و دقيقا به همين دليل ـ هيچ شناختي نمي تواند و نبايد ادعاي جاودانگي داشته باشد . اين است كه هر گونه "جزم انديشي "محكوم به ايستايي و بطلان بوده وآبشخوري جز فريب و سلطه و ناداني ندارد .  

    براي هميشه بودن ، شايسته تر و گريز ناپذيرتر از تعريفي سازنده ، ويران گر ، خود انكار و خود آفرين و همواره در حالِ دگرگوني وجود ندارد .  

    كساني كه بتوانند زندگي و انسان را براساس شناختي خود باور و خود انكار تعريف كنند و لحظه هايِ در حال گرديدن و شدن را در آن بشناسند ، همواره آفريننده ترين انسان ها هستند .  

    هرچه به اوج نزديكتر شويم ، حضيض را بهترخواهيم ديد . اما برايِ بهتر ديدن بايستي همواره چشماني نافذ ، نگاهي شكافنده و شكوفا داشت و قدرت خلق و انكار هر فضيلتي را آموخت و تجربه كرد .  

    آن چه خود را تنها روايتِ آفرينش و سخنِ آخر مي داند و برايِ انسان ها « نيك و بد » را تعريف و تعيين مي كند ، نوع و ريشه اي از نيرنگ را در خويش پرورده و هم - درآغاز- دانائي و خِرد را ، بر مسلخ « غريزه » قربان خواهد كرد .

    هيچ گاه و هرگز هيچ حقيقتِ منحصري وجود نداشته و نمي تواند وجود داشته باشد ، زيرا همواره حقيقت ها هستند و زيبائي و زيبايان ، كه پي در پي به انكارِ خويش و آفريدن و تعريفِ روايت هايِ تازه و ديگرگون - از هستي - برمي خيزند .  

    كثرت و گوناگوني و دگرگوني ، شدن و بودن و آفريدن ، همواره بستر گريزناپذيرِ آفرينش و زندگي است .  

    زيبايي درآفرينندگي است كه معنا و تعريف مي شود و خلاقيت همواره نياز هستي و استمرارِ زندگي بوده است ، پيش از آن كه هيچ خدايي برآن فرمان راند .

    بگوئيد نيستم ، تا باشيد .  

    هنگامي كه بتوانيم « تنها » زندگي كنيم « آفريدن » را خواهيم آموخت .

    بگذاريد كودكان سخن به گويند ، خواهيد ديد كه مامِ طبيعت ـ اين زيبايِِ فريبنده و خشمگين ـ از شما مي گويد ...

     اخلاق نابودي است كه بودن را مي آموزد . اما تا نباشي چگونه مي تواني بودن را ـ حتا با قدرت بر انهدام زندگي ـ بيازمايي؟ چگونه ؟

    تا از همه چيز در نگذريم ، هيچ به كف نخواهيم آورد . اما چون از خويش تن گذشتيم ، در لحظه خواهيم زاد .

     ستم گري تنها آن نيست كه ديگران را قرباني كنيم . بيداد آن است كه انسان « خويش » را رها كند و به ناروائي تن بسپارد .

    برايِ دادگري ، هميشه بايد از بيداد گذشت .

     بي شناختِ هستي و انسان ، چگونه مي توان آن را تعريف و نقد كرد ؟؟ اما شناخت زندگي همواره الزام و ضرورت همگاني نبوده و نخواهد بود .

     بسياري از فيلسوفان و فرهيخته گان ، ياوه هاي بسيار گفته اند ، اما همواره براي درگذشتن از ياوه هاي بسيار ، در آغاز بايد روايات و تجربه هاي گوناگون را شناخت ، تا قادر به نقد و داوري آن ها گرديد ... بنابر اين گردونه يِ دريافت هايي كه هر روز خود را انكار مي كنند و همواره درحال دگرگوني و حركت و تازه گي هستند ، گريزناپذيرترين پديده ي حيات انساني ـ و نه غريزي ـ است ...

     امروزه هنگامي كه انديشه ها و افسانه هايِ اهلِ باور را مي خوانم و در آن تامل مي كنم ، در شگفت مي شوم كه چگونه روزي همين افسانه هايِ گاه يا بيشتر زشت و مصنوعي و تقلبي و كپي برابرِ اصل را ، مي خوانديم و به آن دل مي داديم و آن قصه ها را باور مي كرديم ؟ چگونه است كه بزرگان ما نيز چيزي از حقيقتِ خويش و جهان را درك نكرده بودند ؟ چه عمقِ جهل و ناد اني و بيماري بايد جامعه اي را فرا گرفته باشد كه قرن ها و نسل ها مردماني با ادعاي ِ فرهيخته گي ، خود و جامعه و جهان را توجيه كنند و گول به زنند و گول بخورند ؟ آخر چگونه ممكن است ، هزاران سال بگذرد و دانشمندان و فيلسوفانِ قوم و ملتي نتوانند " حقيقت " را دريابند ؟ يا اگر تك آدم هايي چيزي را دريافته اند ، نتوانند – يا اجازه نداشته باشند - آن را برايِ ديگراني كه تحتِ حاكميتِ فكري و فرهنگيِ ايشان قرار دارند ، بيان كنند و توضيح دهند ؟

     همواره بر پهن دشتي كه از آنِ گوناگوني ها و بزرگي هاست ، درود مي فرستم .

     هنگامي كه در كودكي از روستايِ پدرانم - به بهايِ بي خانماني و رنجي دراز - مي گريختم ، هرگز گمان نمي بردم كه كوچكيِ دامنه يِ زندگي و نگاه ، چگونه فضيلت هايِ انساني را ، در خويش دفن مي سازد و خود به جعل فضيلتِ توجيه گري هم چون « قناعت » بر مي خيزد .

    چگونه است كه شادكاميِ امروز را انكار و دريغ مي كنيم ، اما هم آن را وعده به فرد ا مي دهيم ؟

     انسان تنهاست و « تنها » خواهد ماند ، مگر آن كه عشق را بشناسد و خويش تن را بيابد .

    نگاهي كه اكثريت را محكوم و عوام و پيرو مي خواهد ، هرگز نمي تواند آزادي و آگاهي را برتابد و همواره با نيرنگ و دروغ آميخته خواهد ماند .

    آيا انسان را هم زادي است ؟ پس چگونه تنهايي و ناتواني خويش را ، خداوندي بر مي آورد « يگانه » چون خويش و تهي از ناتواني و همانندي و مرگ ؟

    هنگامي كه بزرگ ترين « بت » ها مي شكنند ، چه زود به كوچكي و پوچيِ تمامي پديده ها و ساختارهايِ فرودست پي مي بريم ، گويا هرگز هيچ بت و برگزيده اي و هيچ بند و كراني ، وجود نداشته است .

    هر كه بي مستي ادعاي خدا كند ، مست است يا دروغ گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند .