نگاه                  

هيچ حرفي برايِ گفتن وجود ندارد و بدترين کارها سخنراني است

نقل هر شعر يا مقاله از وبلاگ نگاه با ذكر منبع و لينك دادن به اصل بلامانع است .

لينك دوني :

يادآوري :

دادن لينک تنها و تنها به منظور اطلاع رساني بوده و به هيچ عنوان دليل بر اشتراک انديشه نيست .

مراكز و سامانه هايِ خبري

پيك نِت
نيوز نِت
اطلاعات.نت
پيـک ايـران
خبرنامه ي گويا
آژانس خبري كورُش
ايران پرس نيوز
شبكه ي خبري دادنامه
شبكه ي اطلاع رساني نفت و انرژي
خبرگزاري ايسكانيوز
خبرگزاري كار ايران
خبرگزاري آفتاب
خبرگزاري البرز
خبرگزاري آريا
خبرگزاري فارس
خبرگزاري موج
خبرگزاري مهر
خبرگزاري جبهه ي ملي ايران
خبرگزاري جامعه ي جوانان ايراني
خبرگزاري ميراث فرهنگي
خبرگزاري دانشجويان ايران
خبرگزاري ورزش ايران
الجزيرة نت - باللغة العربية
 

راديو و تلويزيون ها

بي بي سي فارسي
بي بي سي ( 2 )
راد يو بين المللي فرانسه
برنامه ي فارسي صداي آلمان
صداي اسرائيل
راديو جوان
راديو زمانه
ايران سيما
واحد مركزي خبر
 

روزنامه ها نشرياتِ ادواري و سايت هايِ خبري

ايران
اسرار
حمايت
انتخاب
رويداد
خورشيد
رستاخيز
نوانديش
خبرنگار
نيم روز
حيات نو
حوزه نت
نيوز نت
روز آنلاين
ملت نيوز
ادوار نيوز
انصار نيوز
جوان نيوز
شريف نيوز
فردا نيوز
عارف نيوز
بورس نيوز
پرسا نيوز
پنلاگ نيوز
گزارش گران
ايران ما
ايران امروز
ايران bbb
ايران فردا
فرهنگ آشتي
هم وطن سلام
وزارت امورخارجه آمريكا
سايت خبري بازتاب
سايت خبري سرخط
سايت خبري شهروند
سايت خبري بي طرف
شبكه ي خبر دانشجو
مجله ي اينترنتي فريا
روزانه تهران جنوب
هفته نامه ي تابان
اتحاد تا دموکراسي
باشگاه خبرنگاران جوان
روزنامه ي كيهان
جمهوري اسلامي
مردم سالاري
همشهري
جام جم
خراسان
اعتماد
رسالت
شرق
قدس
خبر ورزشي
كابل پرس
تهران تايمز
هفت تير
30 نما
تكتاز
 

كتاب خانه ها و مراكز فرهنگي

 كتاب خانه ي قفسـه
کتاب هاي رايگان فارسي
كتاب هاي رايگان فارسي-خبرنامه
كتاب خانه ي نهضت ملي ايران
كتاب خانه ي دكتر محمد مصدق
كتاب خانه ي خواب گرد
كتاب خانه ي شاهمامه
كتاب خانه ي دل آباد
سخن - سايت كتاب و نشر الكترونيك
 

تشكل ها و نهادهاي فرهنگي و اجتماعي

سازمان سنجش آموزش كشور
سازمان اسناد و كتاب خانه ي ملي ايران
شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي
خانه ي هنرمندان ايران
مجله ي فرهنگ و پژوهش
مؤسسه ي مطالعات تاريخ معاصر ايران
مؤسسه ي گفت و گوي اديان
مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران
پايگاه اطلاع رساني پزشكان ايران
نهضت آزادي ايران
پن لاگ
کانون نويسندگان ايران
كانون انديشه ي جوان
کانون پژوهش هاي ايران شناختي
كانون زنان ايراني
زنان ايران
گزارش گران بدون مرز
تريبون فمنيستي ايران
انجمن فرهنگي هنري سايه
موج پيشرو
 

فرهنگي - هنري

خزه
دوات
واژه
رواق
قابيل
بخارا
سمرقند
سپينود
ماندگار
سيبستان
شبنم فكر
نسل پنجم
خسرو ناقد
خانه ي داستان
مجله ي خانه ي داستان
مجله ي سينمائي ادبي
تاريخ و فرهنگ ايران زمين
تاريخ ايران باستان
روزنامه هاي م . ويس آبادي
ميان برهاي سي ثانيه اي
يادداشت هاي يك اطلاع رسان
دل تنگي هاي يک کرم دندون
طومار - ليلا فرجامي
اديبان - وحيد ضيائي
ميرزا پيكوفسكي
صد سال تنهائي
خشت و آينه
جن و پري
هفت سنگ
رمزآشوب
هرم
شبح
فرياد
آدينه
آدينه2
ادبكده
ادبستان
غربتستان
عصيان گر
پوكه باز
كتاب لاگ
كشتي نوح
حيات خلوت
آرمان شهر
الهه ي مهر
نيما يوشيج
جيرجيركِ پير
مي بي رنگي
ساحل افتاده
كلكسيون شعر
بازگشت به آينده
آوازهاي خار بيابان
كلك خيال انگيز
لوليتاي ايراني
آرامش دوستدار
آستان جانان
خشم و هياهو
خاكي آسماني
پريشان خواني
هنر و موسيقي
قصه ي كرمان
ايران تئاتر
باغ درباغ
كاپوچينو
آرش سرخ
کارگاه
 

نويسنده گان شاعران و هنرمندان

صادق هدايت
ابراهيم يونسي
فروغ فرخزاد
احمد شاملو
بنياد شاملو
شاملو - مجموعه ي آثار
نادر نادر پور
سهراب سپهري
هوشنگ گلشيري
داريوش آشوري
اسماعيل خوئي
بزرگ علوي
صمد بهرنگي
منيرو رواني پور
دكترعلي شريعتي
عبدالكريم سروش
آواي آزاد - مجموعه آثاري از شاعران معاصر
 

(ژورناليست ها ) و وبلاگ ها و سايت هاي حاوي لينك هاي متنوع و مفيد

روزنامك
زن نوشت
دو در دو
پابرهنهِ برخط
سرزمين آفتاب
روزنامه نگار نو
دنياي يك ايراني
سفرنامه ي الکترونيک
وبلاگ بي بي سي فارسي
حاجي واشنگتن
علي خرد پير
امشاسپندان
ايران كليپ
ايران جديد
هفت آسمان
بلاگ چين
خانم کپي
آق بهمن
يك پزشك
خبرنگار
روزانه
فرياد
كوچه
کسوف
 

(گروهي ها) گاه نامه ها و مجله هاي الکترونيکي

پيك خبري ايرانيان
ايرانيان انگلستان
كتاب داران ايران
خواندني ها
مجله ي شعر
خانه ي سبز
پويشگران
فروغ نت
گيل ماخ
زيگ زاگ
شرقيان
صبحانه
ديباچه
انديشه
فانوس
پنجره
پندار
گوشزد
هنوز
نامه
لوح
 

وب نوشت ها و سايت هاي شخصي - فرهنگي سياسي اجتماعي

مهرانگيزكار
مسعود بهنود
شيرين عبادي
هادي خرسندي
احسان شريعتي
ايرج جنتي عطايي
اشكان خواجه نوري
ميرزا آقا عسكري
لطف الله ميثمي
محمدرضا فطرس
وحيد پور استاد
اميد معماريان
سيروس شاملو
كورش علياني
شاهين زبرجد
مهين ميلاني
سعيد حاتمي
ملكه ي سبا
حسين پاكدل
علي قديمي
هادي نامه
بيلي و من
نقش خيال
مسافر شب
بدون حرف
گيله مرد
بازگشت
تادانه
ناگزير
مهتاب
افکار
فردا
آشيل
قلم
شيز
سپهر
ناتور
جمهور
بي اسم
35 درجه
گل خونه
يك قطره
آبچينوس
هومولونوس
روز نوشت
چشم هايش
ملي مذهبي
باغ بي برگي
چرند و پرند
رامين مولائي
يك نخ سيگار
زندگي وحشي
از بالاي ديوار
سرزمين رؤيايي
تحقيقات فلسفي
روي شيرواني داغ
شهروندِ نصف جهاني
يادداشت هاي نيمه شب
ترا اي کهن بوم و بر دوست دارم
كتابچه ي مهدي خلجي
مقالات سياسي و اجتماعي
ارزيابي شتاب زده خداداد رضا خاني
اكنون شهرام رفيع زاده
آدم و حوا حسن محمودي
قلم رو ساسان قهرمان
پوتين محمد تاجيك
چشمان بيدار مهستي شاهرخي
چرا نگاه نكردم ؟
عمادالدين باقي
محمود فرجامي
شادي شاعرانه
سلول انفرادي
کتاب درخانه
تقويم تبعيد
پراكنده ها
بلاگ نوشت
زر نوشت
ارداويراف
ميداف
عكاسي
ليلا صادقي
سينماي ما
فيلم نوشته ها
آيدين آغداشلو
نيک آهنگ کوثر
پيمان اسماعيلي
وبلاگِ عكاسي
ايران كارتون
فروشگاه گرافيك
 

اديان ومذاهب

يتااهو
يهود نت
آيه الله منتظري
شريعت عقلاني
بام آزادي
 

ادبيات و هنر - شعر و داستان - مقاله : فلسفه و شناخت جامعه و انسان

نقطه تهِ خط
ماهنامه ي هنر موسيقي
خيال تشنه - حميرا طاري
هزارتو - فرزاد ثابتي
يادداشت هاي شيوا مقانلو
گوباره - ابراهيم هرندي
داستان هاي کوتاه يک آماتور
اهورا - مجيد ضرغامي
انساني بسيار انساني
الفلسفة فل سفه
نامه هاي ايروني
پيام يزدان جو
چه گوارا
چوبينه
گردون
برج
 

كامپيوتر و ارتباطات

دات
زيرخطِ IT
سرگردون
امير عظمتي
استاد آنلاين
همايون اسلامي
سرزمين كامپيوتر
فولكلور اينترنتي
وبلاگ تخصصي دلفي
از صفر تا اينترنت
سايت علمي فرهنگي خاطره
رباتيك و هوش مصنوعي
راهرو وب - محمدرضا طاهري
دانش كتاب داري و اطلاع رساني
ايتنا - اخبار فناوري اطلاعات
فناوري اطلاعات و ارتباطات
دنياي كامپيوتر و ارتباطات
مديريت فناوري اطلاعات
انديشه نت
 

نام داران « وب ِ» فارسي - متنوع و انتقادي

مجيد زهري
حسن درويش پور
روزگارما بيژن صف سري
خواب گرد رضا شكر اللهي
سردبيرخودم حسين درخشان
حضورخلوت انس عباس معروفي
پيام ايرانيان مسعود برجيان
كلمات اكبر سردوزامي
 

اطلاع رسان هاي بي نام و نام دار سياسي اجتماعي فرهنگي

دموكراسي فرزند جسارت
روز شمار انقلاب
زير چتر چل تيكه
چه و چه و چه
اردشير دولت
وب-آ-ورد
ورجاوند
خُسن آقا
سگ باز
چپ نو

طنز سياسي

ملاحسني
ملاحسني در کانادا

سايت هاي سرويس دهنده

 بلاگ اسپات
پرشين بلاگ
بلاگفا
وب گذر
 

موتورهاي جستجو و فهرست ها

 گوگل فارسي
گويا
تير آخر
پارس خبر
لينک هاي فله اي
داده هاي فارسي
 

لوگوها

وبلاگ نما

لينكستان

ليست وبلاگ هاي به روز شده

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com






یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۴

 

من و " وبلاگِ نگاه "

جهانِ اينترنت و دنيايِ مجازي

سخني برايِ " همه كس و هيچ كس "

مدتي طول كشيد تا راضي شديم و خود را راضي كرديم كه پشتِ كامپيوتر بنشينيم و آرام آرام از جهانِ واقعيت ها و " حقيقت " هايِ تلخ و دروغين و تصنعي و گويا غيرِ قابلِ اصلاح ، به " دنيايِ مجازي " تن دهيم و باور كنيم كه چون نمي توانيم و نخواهيم توانست چيزي را در دنيايِ حقيقت ها و واقعيت هايِ اجتماعي تغيير دهيم ، پس بيائيم و دنيايِ " ايده آل " و محبوب و موردِ انتظار و آرزويِ خويش را در يك جعبه يِ كوچكِ " فرنگ ساز " و ناشناس و كاملا " مجازي " طرح به ريزيم و تعريف كنيم و دستِ كم در دنيائي كه هيچ كس ديگري را نمي شناسد ، به دنبالِ " مخاطبانِ آشنا " به گرديم و چه و چه و چه ...
قصه نمي خواهم به گويم ، زيرا تمامِ قصه ها خواندني نيستند . من هم قصه نويس و قصه گو نيستم ... اما مي خواهم به گويم : تا آمديم با " دنيايِ اينترنت و كامپيوتر " و " جهانِ مجازي " آشنا شويم و با آن اخت گرديم ، خيلي طول كشيد و عمري كه به بيهوده گذشت ...
بگذرم ...
روزي كه به دنيايِ اينترنت پا نهادم ، تنها با اين قصد و انگيزه بود كه بتوانم دردنامه يا قصه يِ چگونگي و چگونه گذراندنِ يك انسان را ، در فرهنگ و فضايي چون ايرانِ معاصر و در آستانه يِ پنجاه سالگي ، برايِ " مخاطبانِ نا آشنا " باز گويم ... قصه اي كه از بيان و تكرارش در جامعه و نزدِ اين و آن سرخورده بودم و به بيهودگيِ با جمع بودن و با جمع زيستن رسيده بودم .
آن قصه سرانجام نامه ي سرگشاده اي شد و " به همه كس و هيچ كس " نام گرفت و روايتِ مرا از هستي و بودن و شدن ، به عنوانِ كسي كه از همان آغازِ تولد ، با كتاب و مسايل و مباحث فكري و فرهنگي و مذهبي و سياسي و اجتماعي و چه و چه درگير بوده و همواره خواسته است با جهانِ باورهايِ خويش " صادق " و با " واقعيت "هايِ ناروايِ گوناگون در تضاد و بالاجبار در حالِ تحمل بگذراند . به عنوانِ تجربه ي فردي فرهنگي از " نسلِ دومِ انقلابِ 57 " ...
هنوز آن وقت نمي دانستم " پست " چيست و اينترنت كدام است ؟ تنها هدفم اين بود كه آن نامه و روايت را - كه پيش از آن به صورتِ دفترچه اي در نزديك به چهل صفحه و به طورِ خصوصي ، براي بعضي از دوستان و آشنايان و اشخاص و شخصيت هايِ داخلي فرستاده بودم – از آن جا كه هزينه يِ كپي و پستِ آن ، در قياس با ارسال و نشر از طريقِ " اينترنت " بسيار زياد و برايِ من مقرون به امكانات نبود ، برآن شدم كه آن رنج نامه را ، پس از تحملِ سي سال ممنوعيتِ رسميِ سخن گفتن و به عنوانِ روايتِ 50 سال گذراندن در اين حال و هوا – و اين بار – برايِ " همه كس و هيچ كس " حكايت كنم ...
آن نامه آغازِ آشنائي من با " اينترنت " شد ... زيرا كه مدتي پس از آن ، هنگامي كه از انتظار در صفِ اخذِ مجوز و يافتنِ ناشر و برآشفته از نبودنِ امكانِ چاپ و نشري فراخورِ " آثارِ تحقيقي " و مجموعه هايِ شعر و " مقاله " ا ي كه پس از عمري رنج و با پشتِ سر نهادنِ محروميت ها و ممنوعيت هايِ گوناگون و از حاصلِ دستِ كم سي سال حياتِ مفيدِ فرهنگي ، در گوشه هايِ كتاب خانه ها و زير زمين هايِ نمور فراهم آمده بود ، خسته و نا اميد شده بودم ...
و آري هنگامي كه سال ها بازيِ " ناشر " و اين و آن مركزِ تحقيقاتي و فرهنگي و بنيادها وسازمان هايِ گوناگون و تاق و جفتِ پژوهشي را – ضمنِ صدها كف زدن و احسنت و مرحبا – تنها به جرمِ تقسيمِ جامعه به " خودي " و " بيگانه " پشت سر نهاده و به پايِ چاپِ 80 صفحه جفنگ ، در نوروزِ 80 و به نامِ " حرفِ اول " – كه به راستي جز نامي دهن پركن و تبريكِ نوروزيني در پشتِ جلد ، هيچ نداشت - كشيدم ، آن چه كشيدم ....

و در هنگامه اي كه هنوز سالي به سر نيامده از چاپِ نخستين سخن ، پس از بيست سال سكوتي كه پيوسته در بررسي و تامل و پژوهش و رنج و دشواري و حقارت و حقارت – و نيز تجديدِ نظر در تماميِ نگاه ها و شناخت ها و آموخته هايِ پيشين - به سر آمده بود ، ناچار شدم در يكي از روزنامه هايِ تهرانِ بزرگ و در ستوني كوتاه ، فرياد بر دارم كه : .....غلط كردم " هيچ حرفي برايِ گفتن وجود ندارد و بدترينِ كارها سخنراني است " ...
و آري ، در چنين هنگام و هنگامه اي كه خستگي و ناتواني و استيصال ، از قرار داشتن در دايره يِ " غيرنا " و گذراندنِ رنج بارِ 50 سال محروميت و ممنوعيت و حقارت و ديوار و ديوار و چه و چه ، مرا به تنگ آورده بود و در بدترين حالت ها و احوال ، حتا مجبور ساخته بود كه سرانجام از حواشيِ " ابر شهرِ تهران " دوباره به روستايِ بومي و سنتيِ خويش و از آن جا به زير زمينِ خانه اي كوچك و محصور در ناكامي ها و ناتواني ها و نا مرادي ها كوچ كنم و ...
درمحاصره يِ دشواري هايِ گوناگون و در انزوايِ " كتاب خانه " يِ كوچكم ، خسته و سرخورده از همه چيز ، به بهانه يِ فراهم آوردنِ " انگيزه " اي ديگر برايِ گذرانِ ناچارِ خويش ، دوباره و اين بار از پشتِ كامپيوتر " گزيده " اي از به اصطلاح " اشعارِ " خودم را - گمانم در 200 صفحه ، يا كم و بيش– آن هم در يك " پست " و از طريقِ " اينترنت " منتشر كردم ...
تا اين جا هنوز هدفم يافتنِ ناشر و امكانِ چاپِ كاغذي و انتشار در سطحِ عموميِ جامعه و كشور بود ... چنان كه سر خوردگيِ خود را از سازمان هايِ مدعيِ فرهنگ و " اطلاع رسانيِ مدرن " نيز ، در قالبِ انتشارِ نامه يِ بدونِ پاسخِ قبليِ خود ، به " سازمانِ جوانان " در همين پستِ دوم و همراه با همين " گزيده يِ اشعار " به " نشرِ الكترونيكي " سپردم ... و اين شد " دو پستِ " نخستينِ " وبلاگِ نگاه " كه ديگران برايم انجام دادند ...
هنوز نه از " وبلاگ " چيزي نمي دانستم و تنها كار كردن با كامپيوتر را - دستِ كم در حدِ نيازِ خودم – آموخته بودم ولي تا اين جا هنوز حاضر نبودم از دنيايِ واقعيت هايِ اجتماعي و " حقيقت " هايِ راست و دروغ ، به " دنيايِ مجازيِ " كامپيوتر و اينترنت كوچ كنم ...
هنوز با دوستانم بحث مي كردم كه : چرا نبايد " دنيايِ حقيقت و مجاز " ما مردم يكي و يكسان باشد ؟ و چرا بايد هنوز اين گونه مرزها و ديوارها ، روانِ آدمي را بيازارد ؟ و چرا بايد نشر و طرحِ روايت و حاصلِ عمري فرهنگي زيستن و تماميِ آن خواندن ها و آموختن ها و پژوهش و تامل ها و دريافت ها ، اين چنين – و با گذشتِ زمان و زندگي - پوچ و بيهوده و بي مصرف گردد ؟ و چرا بايد از زيستن با يك " شخصيت " و هويتِ يك دست و منسجم و آزاد و آگاه و خِرد باور ، ناتوان گرديم و به ناچار تن به " تظاهر " ها و خود آراستن ها و خود پنهان كردن ها و جامه يِ بدل پوشيدن ها و ديگرها و ديگرهايِ ناروا و بيمارگونه به دهيم ؟
چرا ؟ و چرا و چرا ؟
و چنين بود كه بر آن شدم دوباره مانندِ جواني ها " تايپيست " شوم و تماميِ گذشته ها را به دستِ گذشته ها سپرده ، از آغاز و اكنون شروع كنم و در" دنيايِ مجازيِ اينترنت " به دنبالِ " مخاطبانِ آشنا "يِ خويش به گردم و ...
تا مدت ها تنها و تنها مطالعه مي كردم و سايت ها و وبلاگ هايِ گوناگون را مي خواندم ... هنوز نگراني ها و دشواري هايِ گوناگونِ خويش را داشتم و دستِ كم سه سال را در برزخي ترين شرايطِ روحي گذرانده بودم ... – " حديثِ كشك " و " دفترِ شعرِ چهارم " حاصلِ همين دورانِ بحراني و دشوار است ، كه هنوز در ارشاد مانده و خاك مي خورد ...
سرانجام خود را متقاعد كردم كه راهي جز پناه آوردن به " وبلاگ نويسي " ندارم و خلاصه نيز به آن روي آوردم ...
و چنين بود كه " وبلاگِ نگاه " از پستِ سوم به بعد ، برايِ من به صورتِ دفاترِ سررسيدي در آمد ، كه تا آن هنگام - و دستِ كم سيِ سال – دل تنگي ها و سروده ها و يادداشت هايِ روز نويس و گوناگونِ مرا – هر چه و هر كه در زمان و مكانِ خويش بوده ام - روايت مي كردند و تنها محرم و مونسِ تنهائي هايم بودند ... و چه بسيارهائي از اين دفاتر كه در گذارِ حوادث سوخت يا دفن شده و يا به گونه هايِ ديگر از بين رفته بودند و چه بسياري ديگر كه خود از آن ها دل بريده بودم ... هر چند ناشر و خريدار هم داشته باشند ... چنان كه بر آن مرحومِ مقيمِ " فكرِ روز " گذشته و مي گذرد ...
اكنون مي ديدم كه مي توانم - پس از اين - به جايِ نوشتن در دفاترِ سررسيدِ اهداييِ اين وآن كه برايم هزينه اي نداشت ، اما به هر حال بايد دوباره و به وسيله يِ ديگران آن مطالب تايپ و سپس تصحيح و باز هم تصحيح شود ، پس ترجيح دادم درمحيطي چيز بنويسم كه هم امكانِ دست رسيِ ديگران را ، به منظورِ " نقد " و داوري فراهم آورد و هم نيازي به دوباره كاري ها نباشد و هميشه و در همه حال - نيز - امكانِ دست رسي و بازبيني و جمع بندي و هرگونه فعاليتِ دل خواه در آن شعر و مقاله و حتا پژوهش ها و كتاب ها ، فراهم باشد . هم چنين مطالب و نوشته هايِ فرد را بهتر و بيشتر و بي زحمت تر از روش هايِ سنتيِ چاپِ كاغذيِ " كتاب " دسته بندي و آرشيو و حفظ و مرتب نمايد و به هرحال امكانِ بررسيِ تطبيقيِ روايت هايِ زندگي را فراهم آورده و قابلِ قياس با هيچ پديده اي جز خود نباشد ...
و آري ، در چنين شرايط و احوال و با اين چنين مقدماتي بود كه " وبلاگِ نگاه " شكل گرفت ....

اما اكنون و در پايان ، ضمنِ تشكر و عرضِ خيرِ مقدم ، به تماميِ خوبان و عزيزاني كه خلوتِ تنهاييِ مرا مي خوانند و مي شنوند ، لازم مي دانم نكاتي را كه بيان گرِ ديدگاهِ من نسبت به " دنيايِ مجازيِ اينترنت " و جهانِ " اطلاع رساني " و " ارتباطاتِ مدرن " و سرانجام وبلاگِ فكسني و بي خواننده ي نگاه است ، بيان و بر آن تاكيد كنم .
باشد كه " آشنايان " و " خويشان " و همراهانِ خود را ، هنگامي كه مي خواهند به جهانِ من گام بگذارند ، يا تنهايي مرا پاسخ و صدايِ آشنا يي باشند ونيز عزيزاني كه مي خواهند در موردِ " شعر يا مقاله " اي اظهارِ نظر كنند ، و سرانجام نزديكاني كه مايلند " شخصيتِ " مرا به " نقد " و داوري بگيرند ، راهنما و معرِفي باشد ...

1- من به " وبلاگِ نگاه " هم چون آرشيوِ مقالات و سروده ها و دست نوشته هايِ روزانه و پراكنده يِ خويش مي نگرم . يعني همان " دفاترِ سررسيدي " كه تا يك سالِ گذشته ، تنهايي ها و تامل ها و نگراني هايِ مرا حكايت مي كردند و بر باد رفتند و نرفتند ....
2- محيطِ " اينترنت " محيطي است " مجازي " و كاملا آزاد از هرگونه كنترلي . در اين محيط هر كس – هر چه كه هست – مي تواند علاقه ها و استعداد ها و دل بستگي هايِ خويش را پيدا كند و هر گونه " اطلاع " و احيانا هر درك و دريافتي را- نيز - كه مي پسندد ، بيابد و هر چه را كه مي خواهد مطالعه كند و از آن آگاه شود ...
3- " اينترنت " به باورِ من بهترين و برترين و شگفت ترين پديده يِ " اطلاع رسانيِ مدرن " و در تاريخِ بشر – كاملا - بي سابقه و بي نظير است ... مرجع و منبع و ماخذ و كتاب خانه اي كه تماميِ تاريخ ها و تجربه ها و روايت هايِ زندگي و دانش و تمدن را – در تماميِ ادوار و هويت هايِ بشري - در خود دارد و هيچ شناخت و بحث و سخني نيست كه بتواند نظرِ انساني را جلب كند و در اين جهانِ به اصطلاح مجازي – اما حقيقي تر از هر حقيقتي – هزار گونه " آگاهي " و تحليل و بررسي و نوشته و چه و چه ، پيرامونِ آن موضوعِ موردِ علاقه و توجه وجود نداشته باشد . اين پديده شايسته يِ ستايش و غنيمت شمردن است .
4- پديده اي كه چيزي به نامِ " نا آگاهي " را – كه سده ها و هزاره ها روشن فكران و فرهيخته گان و دانشمندان و فرزانه گانِ بشر را آزرده است – نفي مي كند و از بن بر مي كند ... در هيچ دوره اي از ادوارِ حياتِ بشري " انسان " به چنين ابزارِ قدرتمند و با ارزشِ " اطلاع رساني " دست نيافته است ... اين پديده جهان را آگاهي هايِ بشري را تغيير داده و " نگاه " ها را شسته است ...
5- بنا بر اين و با اقرار به چنين مقدمه اي عرض مي كنم كه من در اين " جهانِ مجازي " يكي دو سال است كه مطالعه كننده بوده ام و هنوز هم ترجيح مي دهم كه خواننده باقي بمانم . زيرا كه اين دنيا توانسته است راحت ترين و بي هزينه ترين شيوه را برايِ آدمي مثلِ من كه از " پراكنده خواني ، پراكنده كاري ، پراكنده انديشي " و بسياري گذشته ها ، خسته شده و همواره چشم به راه " نوروزِ آگاهي و آزادي " مانده است ، فراهم آورده و مرا از بسياري " رنج " هايِ بيهوده آسوده است ... تازه دنيايِ خويش را يافته ام و برايِ آموختن ها و دانستن ها – هنوز – بي تابم ...
6- به لحاظِ شناختِ انسان و جهان ، من بر اين باورم كه آدمي همواره " تنها " بوده است و تا كنون هيچ پديده اي نتوانسته است اين " تنهايي " را درمان كند ... اما پديده يِ " كامپيوتر و اينترنت " تنها پديده اي است كه توانسته است – دستِ كم – اين تنهايي را در " دنيايِ مجازي خويش " حل كند و برايِ انديشيدن و آگاهي و حتا " جهشِ طبيعي " انسان ، ابزارِ لازم را فراهم آورد ...
7- و سرانجام اين كه " دنيايِ مجازيِ اينترنت و كامپيوتر " برايِ آدمي مثلِ من نيز ، اين ابزار و امكان را فراهم ساخته است كه " روايتِ خويش " را از " زندگي " و جهان و انسان و درك و دريافتِ 50 سال گذرانِ " رنج بار " و " رنج انديش " و " حقير " و در اوجِ محروميت و ممنوعيت – دستِ كم – برايِ " خويش " و به اميدِ روزي كه ديگر " خود " و " بيگانه " اي نباشد ، بيان كند و به اصطلاح " روايتِ خود را از زندگي " باز گويد ...
8- بنابر اين " وبلاگِ نگاه " از ديدِ من ، محلي است كه دست نوشته ها و سروده هايِ پراكنده و روز نويسِ خويش را - كه مي خواهم در جايي حفظ و مرتب و در دست رس داشته باشم – برايم انجام مي دهد .
9- و خلاصه اين كه " اينترنت " و " دنيايِ مجازي " برايِ كسي كه مطالعه عادتِ همواره و مستمر او بوده است ، مرجع و منبع بسيار با ارزشي از آگاهي هايِ گوناگون است كه با كمترين هزينه فراهم مي آيد
.

و التمام


|

This page is powered by Blogger. Isn't yours?


UP
 
لوگوي وبلاگ نگاه

نگاه

 


E.mail

Yahoo mail
gmail

PM


محمدرضا زجاجی * زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1332 * دگر زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1388

نام :  محمدرضا زجاجي

زاد روز:      دوشنبه 4 آبان 1332
برابر با  26 اکتبر 1953
دگر زاد روز: دوشنبه 4 آبان 1388
برابر با  26 اکتبر 2009

كتاب هاي الکترونيکي :
1- حديثِ كشك ( دفتر شعر )
2- روايتِ شدن ( دفتر شعر )
3- حرف اول ( دفتر شعر )
4- از كوچ ها تا كوچه ها ( دفتر شعر )
5- داستان قاضي حمص ( طنز تلخ )

Previous Posts
  • مقاله - پيرامونِ شعر ( 3
  • شعر - كه مرا خواهد گفت ؟
  • مقاله - فراخوانِ فهم
  • بهاريه - شعر
  • حاكميت ايدئولوژيك يا ايدئولوژيِ حاكميتي ؟
  • شعر - سالِ مرغ و گوسپند
  • مقاله - نوروز و قبرستان
  • بهاريه - شعر - نوروز 84
  • مقاله - نوروزِ 84
  • به انتظارِ بهار - شعر

  • Archives
  • اوت 2004
  • سپتامبر 2004
  • ژانویهٔ 2005
  • فوریهٔ 2005
  • مارس 2005
  • آوریل 2005
  • مهٔ 2005
  • ژوئن 2005
  • ژوئیهٔ 2005
  • اوت 2005
  • سپتامبر 2005
  • اکتبر 2005
  • نوامبر 2005
  • دسامبر 2005
  • ژانویهٔ 2006
  • فوریهٔ 2006
  • مارس 2006
  • آوریل 2006
  • مهٔ 2006
  • ژوئن 2006
  • ژوئیهٔ 2006
  • اوت 2006
  • سپتامبر 2006
  • اکتبر 2006
  • نوامبر 2006
  • دسامبر 2006
  • ژانویهٔ 2007
  • فوریهٔ 2007
  • مارس 2007
  • آوریل 2007
  • مهٔ 2007
  • ژوئن 2007
  • ژوئیهٔ 2007
  • اوت 2007
  • آوریل 2008
  • ژوئن 2008
  • ژوئیهٔ 2008
  • آوریل 2009
  • نوامبر 2009
  • اکتبر 2010


  • گزيده ها ، كوتاه ، گوناگون :

     دولت ها جز به منظور و در مسير از بين بردن خويش و ايجاد آگاهي و اخلاقِ خودگردانيِ عمومي در آحاد مردم ، مشروعيت حضور ندارند و جامعه يِ برتر انساني ، مجموعه ي آگاه و شادكام و خودگرداني است كه بي نياز از هر پاداش و مجازاتي، بينِ كاميابي خود و ديگران جمع كرده و آگاهانه و فطرتا، به نيكي ها وفادار و پاي بند باشد .

      ناداني تنها و بزرگ ترين ميراثِ گذشته گاني است که همواره خود را روايتِ منحصر هستي مي شمردند .

     " دانائي " زيستن در نشئه ي وصف ناپذيري است که غرور بودن و آفريدن و " بي نيازي " را مي آموزد و هر آن چه « رنج » را به هيچ مي شمرد .

     آن كه از حجاب در نگذشته زيبايي را نشناخته است . درود بر هنگامه اي كه پرده ها فرو افتند . رنگ و بوي زشتي را ، چگونه روي به گردانيم ؟

     بزرگي را كه مي گفت : « درد انسان متعالي ، تنهايي و عشق است » گفتم : آن كه در عشق ناتوان باشد ، محكوم و بايسته ي تنهايي است .

    عشق ورزيدن ، آزادي ِ دو تن در خواستن و دوست داشتنِ يكديگر ، نخستين اصلِ شاد زيستن است و زندگي هيچ اصالتي- جز خويش- را بر نمي تابد .

     بت پرستيدن و بت شكستن و بت ساختن و بت شدن و خود شكستن ، تمام « بت » است و بت سازي ... چه آسوده و زيباست آن كه آفرينش را ، چنان كه هست مي بيند و در مي يابد و چندان تواناست كه از هر بتي بي نياز است . تنها انسان ناتوان ، توانايي را بتِ خويش مي سازد . انسانِ توانا كمبودي نمي بيند و نمي شناسد . او هر چه را بخواهد به دست مي آورد و بر هرچه بينديشد تواناست و نيازي به تكيه گاه ندارد . تنها پيران و بيمارانِ ناتوان هستند كه به ديوارها تكيه مي كنند .

     آرزو ، اميد و آينده ، واژه گانِ مجعولِ ناتواني است . هنگامي كه ناكاميِ خويش را ، فردايي مي سازيم ، هم امروز را نهاده ايم . اگر درلحظه زندگي كنيم ، چيزي را فرو نگذاشته و همواره خواهيم زيست .

     آن چه به شمار مي آيد تنها حال است و تاريخ ابزار و دانشِ مورخ - و نه ظرفِ زندگي- است . « زندگي » ظــرفِ اكنون است ، و آينده وجود ندارد . آن چه قابلِ لمس و شهود است ، لحظه هايند و اكنون نه گذشته و نه فردا .

     هنگامي كه پرده ها هم چنان فرو افتاده و ديده ها بسته است ، چشمان و زبان هاي گشاده ، كدامين نگاه و مخاطب را خواهند يافت ؟ خفته گان و مرده گان ازجنسِ سخن نيستند .

     آن كه به انتظارِ نيكي منفعل مي نشيند ، تنها - آن را - انكار مي كند . درحالي كه كمالِ مطلوب ، انكار نيكي و جست و جوي ِزيبايي است . انكار همواره راهي به جست و جو و تصديق رها ساختنِ موضوع و چشم بستن برحقيقت است . آدمي چيزي را باور مي كند كه از اثباتِ آن نا توان باشد . آگاهي و فهم ، از مقوله ي تفسير و تبيين و تحليل است و با واژه و انديشه سر و كار دارد . اما باور ازمقوله ي تقليد و پذيرش و ناداني است .

     سخن گفتن از روشنايي درتاريكي و سياهيِ شب ، گام زدن درخواب است و چيزي از جنسِ كابوس .

     حقيقت از جنسِ فهم و شناخت و از بيان و واژه بي نياز است . آن حقيقتي كه نيازمند توضيح و اثبات و توجيه باشد ، چيزي ازجنسِ تاريكي به همراه دارد و همواره مكرانديش و توجيه گر ، باقي خواهد ماند .

     انسان تنها حقيقتِ موجود و تنها تحليل گر هستي است و اگر روزي آزاد زيسته و آزادي را شناخته است ، دوباره نيز آزاد خواهد زيست و آزاد خواهد بود . ( حتا اگر ناچار شود دوباره به جنگل باز گردد ) .

     کسي که نتواند انسان و خِرد را باور کند ، شايسته ي زندگي – به ويژه در فردا و فرداها – نخواهد بود .

     هنگامي كه پرده ها فرو افتند ، به ناگاه درخواهيم يافت كه تمام در بندِ شكل و پوسته بوده ايم ، نه مغز و محتوا .

    با همان شتابي كه روز بر شب چيره مي شود ، به ناگاه درخواهيم يافت كه « هيچ » نبوده ايم ، غَره به تاريكي و نعره زنان در سياهي .

     عارفان و صوفيانِ ما ، بيش از آن كه بيان كننده ي رمز گون حقيقت باشند ، خود حجابِ آن بوده اند .  

    بندگي و زنجيري كه ناداني بر دست و پايِ انسان مي گذارد ، در همان حالي كه به سستي پوسيده ترين نخ ها ست ، ستبرترين و محكم ترين و ديرپاترين زنجيرهاي پولادين را ، برشخصيتِِ « انسان » استوار مي سازد و جز به بهاي نيستي و مرگ گسسته نمي شود و بر نمي خيزد .

     اگر به معناي واژه ها - در امروزِ جامعه - نگاهي با تأمل داشته باشيم ، به خوبي و به زودي در خواهيم يافت كه چه تحولي در حالِ وقوع است . هر كسي كه اهل تأمل و دقت و قادر به تحليل باشد ، به خوبي تهي شدنِ واژگانِ فارسي را ، از معنايِ معهود و مرسوم و منظورِ خويش- در اكنونِ جامعه - در خواهد يافت و به پوچي الفاظي كه بام تا شام ، موردِ استفاده ي« خاص » و « عام » است ، خواهد خنديد .

     آن چه از آسمان مي آيد زميني است و هر زميني ، حاصلِ خويش را بَر مي دهد . خوشا سرزمين هاي سر سبز ، بارور و شكوفا . خوشا بي كراني ها ، بزرگي ها و بلنداي نگاهِ فرزانه گان و خوشا « انسان » و زندگي زميني او .

     آدميان چگونه مي توانند راجع به چيزي كه هرگز نديده ، لمس نكرده و آن را نشناخته اند ، اين گونه با قطع و يقين سخن به گويند ؟ انگار قلويِ ايشان است و خود زادنش را گواه بوده اند . تنها احمقان و ناآگاهان مي توانند - با چنان قطعيتي- سخن به گويند .

     فيلسوفان و متكلمانِ ايراني ، هنگامي كه پرده هاي آويخته را ديده اند ، در رسيدن و دريدنِ آن ها كوشش كرده اند و به هنگام - نيز- برآشفته از غوغاي عوام و نادرستي ها ، روي پوشيده اند . خوشا آن كه كلامي از ايشان شنيده باشد . اما چه بسياري از آن ها كه در همان گام هاي نخست و ميانه ، كوري و ناتواني خويش را ، در زنگار كلماتِ فريبنده نهفته اند و همواره ناداني خود را ، در هياهوي پيروان و دشنه هاي تعصب ، پنهان ساخته اند . كوچكي هم ايشان بود كه انسان را ، به « رَحم » برانگيخت .

    در شگفتم از آن كه : چگونه اهلِ سخن از خداي خويش مي خواهند ، تا آبرويِ ايشان را حفظ كند ؟ و مردمان نيز ، براين دعا آمين مي گويند . آيا لحظه اي نمي انديشند كه اين دعا ، بهترين گواه بر دو شخصيتي بودن ايشان ، پليدي باطن و فريبنده گي ظاهر و درخواست شركتِ خداوند در مكر و ظاهر آرايي و عدم افشاي زشتي هاي دروني و شخصيتي ايشان است ؟  

    زيستن با دو شخصيت ـ يا چند تا ؟ـ تنها بايسته ي آدمك هاي كوچك و زبون - يا مستأصل- است .

    آدمك ها زشتي و پليدي را حيواني مي پندارند و نيكي را روح خدا در كالبدِ آدمي مي نامند . اما من هيچ حيواني را نيافته ام كه بتواند چيزي را ، در خويش بيآرايد و پنهان سازد و اين تنها آدميانند كه از روح خدا كمك مي گيرند ، تا زشتي و عفونتِ خويش را پنهان سازند .  

    حيوان با « غرايزِ » خويش مي زِيد ، اما آدمك ها از « غرايزِ » خود شرم دارند و همواره آن ها را ، در لايه هايي از نيرنگ و ريا مي آرايند . گويا از زيستنِ خويش شرمگين و پشيمانند...  

    زندگي با « غريزه » گناهي است نابخشودني بر « انسان » و چنين آدمياني ، بايد كه برخويشتن به گريند ...  

    گيتي را زندان دانستن- يا زندان ساختن - بايسته ي مرگ انديشانِ شب روي است كه از زندگي و   انسان انتقام مي طلبند . و چه خوش فرموده است : اما اين كه او از ساخته هاي خويش انتقام مي گيرد ، گناهي به ضدِ « خوش ذوقي » است . (نيچه)  

    مي گويند : " خداوند بهترينِ مكر كنندگان است " اما قادرِ مطلق را ، چه نيازي به مكر است ؟ و مگر اراده يِ او را عينِ فعل نمي دانيد ؟ آن كه چون مي گويد : بشو مي شود ، چگونه دام مي گسترد ؟ آيا هنگامِ آن نرسيده است كه واژه ها را دوباره معنا كنيم ؟ ؟   

    ميراثِ گذشته گان ناداني و فريب است . دانايان را در اين مرزبوم اندك و تنها - يا بر دار - توان ديد .  

    آن كه بي مستي،ادعاي خدا كند : مست است يا دروغ گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند ...  

    ميوه ي " جاودانه گي "و شناختِ هستي كه انسان را به جرم خوردن از آن ، گناه كارِ ابدي دانسته و از بهشتِ خويش اخراج مي كنند ، اكنون در برابر آدمي رخ نموده است ... و خوشا معرفت هاي ربوده شده از خدايان . خوشا زندگي . خوشا انسان . فراخناي انديشه بر انسان مبارك باد ...  

     هيچ حقيقت واحدي جز زندگي زميني انسان وجود ندارد .

    منِ انديشه گر ، ضرورتِ فرداست 

    ستم تباه كننده ي هستي است . 

    چرا بودن ، در فردا بودن است . 

    هميشه زيباترين تجربه هاي امروز ، فردا را ساخته اند . 

    خويشتن را تقدير فردا بشناسيد تا در امروز زندگي كنيد . 

    زندگي كردن در امروز ، درك فرداست . 

    خود انديشي ، آفريننده گي است . 

    بخشنده گي ، غرور بودن است .

    با خود زيستن ، آموختن بي نيازي و آفريدنِ خويش است . 

    انكار و ترديد ، بزرگ ترين آفريننده گي هاست . 

    خانواده و زناشويي ، يادگار ادوار كودكي و نادانيِ آدميان پيشين است ولي « عشق » پديده ي آگاهي و شناخت و حاصل دوست داشتن ، خواستن و شاد بودنِ بالغان و فرهيخته گان است . عشق زندگي مي سازد و بي كراني ها را مي طلبد ، اما خانواده و زناشويي حاصلي از نفرت ، تجاوز ، اجبار و عادت را در پي خواهد داشت و كودكاني بيمار و ناتوان را ، به ميراث خواهد گذاشت . در عشق چيزي از جنون است و در زناشويي معنايي از سكون .

     واژه ها تا چه هنگام معناي خويش را بر نخواهند تافت ؟ و كلمات كي پرده خواهند افكند ؟

    آن كه نمي تواند در تنهائي با خويش باشد ، محكوم به مرگ است . 

    شناختن زيبايي ، اجبار هستي است . 

      ديشب جنازه ي اندرز را به گورستان مي بردم . اشتران مي گريستند و گورهايِ منتظر فرياد مي كردند . هنـگامي كـه پوستين كهنه ي پدران خويش را به خاك مي سپردم ، تنها هم ايشان را ازخانه ساختن در هجوم سيل و توفان - بر گسل هاي آشكار- سرزنش مي كردم . فردايِ آن شب ، برادران و خواهرانم با اكثريت قاطع ، به برج سازي در باغچه هاي خانه ي پدري رأي دادند . اكنون استخوان هاي لهيده ام - از عفونت گنداب ها - تمامي زندگي هاي نهاده را مي گريد .  

    تعريف هايِ جـزمـي و ايستـا از « آفرينش » همواره محكوم به نزديك ترين و قطعي ترين مرگ ها هستند .  

    انساني كه مرزها را مي شكند ايستايي را بر نمي تابد و توانِ كشف و شناخت زيبايي را دارد و چنين است كه همواره در حال شدن و بودن و دريافتن و گذشتن ، هيچ جزم و يقين ابدي را بر نخواهد تافت .  

    هيچ گاه « آفريدن » به معناي شناختِ « آفرينش » نبوده است . اما همواره كساني لذت آفريننده گي را مي چشند كه اصالت « زندگي » را ، دريافته باشند .  

    شناخت زندگي و انسان اجبار و ضرورتِ زيستن در اكنون است .

    كسي كه به بيداد تن مي دهد ، خود زندگي را انكار كرده است .

    شناختن هستي و انسان ، تنها روش ممكن براي زندگيِ كاميابِ انساني ، اما هرگز الزامِ همگاني نيست .  

    همواره جعلي ترين و خطرناك ترين تعريف ها از « آفرينش » و انسان ، جزمي ترينِ آن ها بوده اند و هستند .  

    كسي كه مي گويد : " اين و نه هيچ چيز ديگر " بزرگ ترين مانع رشد بوده و نارواترين و فريب آميزترين نگاه ها را - تنها با هدف حاكميت بر ديگران - ارائه خواهد كرد .  

    تا انسان و زندگي وجود دارد ، هيچ شناخت و تعريفي از هستي نمي تواند « كلام آخر » باشد ـ و دقيقا به همين دليل ـ هيچ شناختي نمي تواند و نبايد ادعاي جاودانگي داشته باشد . اين است كه هر گونه "جزم انديشي "محكوم به ايستايي و بطلان بوده وآبشخوري جز فريب و سلطه و ناداني ندارد .  

    براي هميشه بودن ، شايسته تر و گريز ناپذيرتر از تعريفي سازنده ، ويران گر ، خود انكار و خود آفرين و همواره در حالِ دگرگوني وجود ندارد .  

    كساني كه بتوانند زندگي و انسان را براساس شناختي خود باور و خود انكار تعريف كنند و لحظه هايِ در حال گرديدن و شدن را در آن بشناسند ، همواره آفريننده ترين انسان ها هستند .  

    هرچه به اوج نزديكتر شويم ، حضيض را بهترخواهيم ديد . اما برايِ بهتر ديدن بايستي همواره چشماني نافذ ، نگاهي شكافنده و شكوفا داشت و قدرت خلق و انكار هر فضيلتي را آموخت و تجربه كرد .  

    آن چه خود را تنها روايتِ آفرينش و سخنِ آخر مي داند و برايِ انسان ها « نيك و بد » را تعريف و تعيين مي كند ، نوع و ريشه اي از نيرنگ را در خويش پرورده و هم - درآغاز- دانائي و خِرد را ، بر مسلخ « غريزه » قربان خواهد كرد .

    هيچ گاه و هرگز هيچ حقيقتِ منحصري وجود نداشته و نمي تواند وجود داشته باشد ، زيرا همواره حقيقت ها هستند و زيبائي و زيبايان ، كه پي در پي به انكارِ خويش و آفريدن و تعريفِ روايت هايِ تازه و ديگرگون - از هستي - برمي خيزند .  

    كثرت و گوناگوني و دگرگوني ، شدن و بودن و آفريدن ، همواره بستر گريزناپذيرِ آفرينش و زندگي است .  

    زيبايي درآفرينندگي است كه معنا و تعريف مي شود و خلاقيت همواره نياز هستي و استمرارِ زندگي بوده است ، پيش از آن كه هيچ خدايي برآن فرمان راند .

    بگوئيد نيستم ، تا باشيد .  

    هنگامي كه بتوانيم « تنها » زندگي كنيم « آفريدن » را خواهيم آموخت .

    بگذاريد كودكان سخن به گويند ، خواهيد ديد كه مامِ طبيعت ـ اين زيبايِِ فريبنده و خشمگين ـ از شما مي گويد ...

     اخلاق نابودي است كه بودن را مي آموزد . اما تا نباشي چگونه مي تواني بودن را ـ حتا با قدرت بر انهدام زندگي ـ بيازمايي؟ چگونه ؟

    تا از همه چيز در نگذريم ، هيچ به كف نخواهيم آورد . اما چون از خويش تن گذشتيم ، در لحظه خواهيم زاد .

     ستم گري تنها آن نيست كه ديگران را قرباني كنيم . بيداد آن است كه انسان « خويش » را رها كند و به ناروائي تن بسپارد .

    برايِ دادگري ، هميشه بايد از بيداد گذشت .

     بي شناختِ هستي و انسان ، چگونه مي توان آن را تعريف و نقد كرد ؟؟ اما شناخت زندگي همواره الزام و ضرورت همگاني نبوده و نخواهد بود .

     بسياري از فيلسوفان و فرهيخته گان ، ياوه هاي بسيار گفته اند ، اما همواره براي درگذشتن از ياوه هاي بسيار ، در آغاز بايد روايات و تجربه هاي گوناگون را شناخت ، تا قادر به نقد و داوري آن ها گرديد ... بنابر اين گردونه يِ دريافت هايي كه هر روز خود را انكار مي كنند و همواره درحال دگرگوني و حركت و تازه گي هستند ، گريزناپذيرترين پديده ي حيات انساني ـ و نه غريزي ـ است ...

     امروزه هنگامي كه انديشه ها و افسانه هايِ اهلِ باور را مي خوانم و در آن تامل مي كنم ، در شگفت مي شوم كه چگونه روزي همين افسانه هايِ گاه يا بيشتر زشت و مصنوعي و تقلبي و كپي برابرِ اصل را ، مي خوانديم و به آن دل مي داديم و آن قصه ها را باور مي كرديم ؟ چگونه است كه بزرگان ما نيز چيزي از حقيقتِ خويش و جهان را درك نكرده بودند ؟ چه عمقِ جهل و ناد اني و بيماري بايد جامعه اي را فرا گرفته باشد كه قرن ها و نسل ها مردماني با ادعاي ِ فرهيخته گي ، خود و جامعه و جهان را توجيه كنند و گول به زنند و گول بخورند ؟ آخر چگونه ممكن است ، هزاران سال بگذرد و دانشمندان و فيلسوفانِ قوم و ملتي نتوانند " حقيقت " را دريابند ؟ يا اگر تك آدم هايي چيزي را دريافته اند ، نتوانند – يا اجازه نداشته باشند - آن را برايِ ديگراني كه تحتِ حاكميتِ فكري و فرهنگيِ ايشان قرار دارند ، بيان كنند و توضيح دهند ؟

     همواره بر پهن دشتي كه از آنِ گوناگوني ها و بزرگي هاست ، درود مي فرستم .

     هنگامي كه در كودكي از روستايِ پدرانم - به بهايِ بي خانماني و رنجي دراز - مي گريختم ، هرگز گمان نمي بردم كه كوچكيِ دامنه يِ زندگي و نگاه ، چگونه فضيلت هايِ انساني را ، در خويش دفن مي سازد و خود به جعل فضيلتِ توجيه گري هم چون « قناعت » بر مي خيزد .

    چگونه است كه شادكاميِ امروز را انكار و دريغ مي كنيم ، اما هم آن را وعده به فرد ا مي دهيم ؟

     انسان تنهاست و « تنها » خواهد ماند ، مگر آن كه عشق را بشناسد و خويش تن را بيابد .

    نگاهي كه اكثريت را محكوم و عوام و پيرو مي خواهد ، هرگز نمي تواند آزادي و آگاهي را برتابد و همواره با نيرنگ و دروغ آميخته خواهد ماند .

    آيا انسان را هم زادي است ؟ پس چگونه تنهايي و ناتواني خويش را ، خداوندي بر مي آورد « يگانه » چون خويش و تهي از ناتواني و همانندي و مرگ ؟

    هنگامي كه بزرگ ترين « بت » ها مي شكنند ، چه زود به كوچكي و پوچيِ تمامي پديده ها و ساختارهايِ فرودست پي مي بريم ، گويا هرگز هيچ بت و برگزيده اي و هيچ بند و كراني ، وجود نداشته است .

    هر كه بي مستي ادعاي خدا كند ، مست است يا دروغ گو ، يا كه از خدا هيچ نمي داند .